آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

بسم الله الرحمن الرحیم
لایلاف قریش * ایلافهم رحلة الشتاء و الصیف * فلیعبدوا ربّ هذا البیت * الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف* مترجمان، سوره را چنین ترجمه کرده اند: براى الفت میان قریش * الفت ایشان در کوچ زمستانى و تابستانى * باید پروردگار این خانه را بپرستند * آنکه اطعامشان کرد از گرسنگى و امنیتشان بخشید از ترس* مفسران به طور خلاصه چنین گفته اند: 1. معنى ایلاف، الفت دادن امت و مقصود، الفت دادن میان خود قریشیان یا قبایل دیگر با ایشان بوده که خداوند با نابود ساختن اصحاب فیل براى آنان فراهم آورد. بنابراین، این سوره در دنبال سوره (فیل) قرار دارد و مضمون آن، این را ثابت مى کند. چنانکه برخى در اصل این دو سوره را یکى دانسته اند. نویسندگان (تفسیر نمونه) بر این عقیده اند که مقصود از (الفت دادن قریش) (لایلاف قریش) الفت دادن ایشان با این سرزمین مقدس، یعنى مکه است. آنان براین باور هستند که خداوند با نابود ساختن اصحاب فیل وابستگى و علاقه قریش را به این سرزمین بیش تر کرد، و بدین ترتیب مقدمات ظهور پیامبر(ص) را از میان ایشان فراهم آورد. بنابراین حرف لام در لایلاف به معنى علت است و (جار و مجرور) متعلق است به فعل (جعل) در سوره گذشته (سوره فیل) در آیه (فجعلهم کعصف مأکول) ویا یکى از افعالى که در آن سوره بود.1 در میان مفسران، علامه طباطبایى، اساساً وجود ارتباط لفظى را میان این سوره با سوره پیش از آن (سوره فیل) رد مى کند و مى گوید: (روایاتى که دلالت بر جدایى این دو سوره دارد، و این که بین آن دو (بسم الله) قـراردارد، متواتـر است.)2 اما وجود ارتباطى معنوى میان آن دو را مى پذیرد 3. و (ایلاف قریش) را انس و الفت و احترام و علاقه مردمان دیگر به قریش، تفسیر مى کند; اگر چه چند سطر پیش از آن از صحاح اللغة شواهدى مى آورد که معنى ایلاف را انس و الفت بخشیدن میان شخص و سرزمین اثبات مى کند، نه مردمانى را به مردمانى دیگر 4. 2. الفت قریش در کوچ هاى زمستانى و تابستانى ظاهر مى شود. مقصود این است که این الفت به قریش امکان داد که بتوانند از کوچ هاى زمستانى و تابستانى خود نهایت بهره را ببرند. قریشیان براى تجارت در زمستان به طرف جنوب (یمن) و در تابستان به سمت شمال (شام) مى رفتند. آنان دراین سفرهاى تجارى سود مى بردند و از این راه امرار معاش مى کردند. مفسران (تفسیر نمونه) مى گویند، الفت قریش با این سرزمین باعث مى شد که آنان جذب جاذبه هاى موجود در شمال وجنوب نگردند، و به موطن خویش بازگردند. 5. اما علامه طباطبایى که به الفت بادیه نشین ها به قریش معتقد است، آن را موجب امنیت ایشان در سفرهاى تجارى زمستانى و تابستانى مى داند. 6. 3. بنابراین آنان باید به پاس این نعمت ها، پروردگار این خانه را بپرستند، که آنان را بر اثر تجارت قومى ثروتمند ساخت و نگذاشت نیازمند و گرسنه بمانند. و دیگر آن که از ترس حمله دیگران به ایشان در مکه یا به کاروان شان در سفرهاى تجارى ایمنى بخشید. در توضیح ایمنى بخشیدن خدا به ایشان دراین سفرها برخى از مفسران داستانى را نقل کرده اند که طى آن قریشیان با گرفتن امان نامه اى از برخى شاهان اطراف ـ از جمله قیصر روم ـ توانستند با امنیت به این سفرها بروند و بیایند.
نقد
دراین دو تفسیر بزرگ در این قسمت، دو اشکال وجود دارد: 1. اگر مقصود از (ایلاف قریش) الفت دادن قریش به سرزمین مکه باشد ـ براساس تفسیر نمونه که درست هم هست ـ و بنابر اینکه (ایلافهم) بدل از (ایلاف قریش) باشد، الفت دادن به قریش در سفرهاى زمستانى و تابستانى دیگر چه معنى مى دهد؟ 7 زیرا یک فعل در یک جا نمى تواند دو معناى متضاد بدهد. 2. و اگر الفت مردمان دیگر با قریش منظور است ـ براساس تفسیر المیزان ـ و چنانکه خود علامه فرموده اند (ایلافهم) در آیه دوم بدل از (ایلاف قریش) است ـ چرا ناگهان تغییر معنى یافته به انس گرفتن قریشیان به سفرهاى زمستانى و تابستانى تفسیر شده است؟ 8 نویسندگان تفسیر نمونه از تفسیر اولیه خود از ایلاف قریش عدول مى کنند و به تفسیر علامه روى مى آورند و مى گویند: شاید منظور، ایجاد الفت میان قریش و سایر مردم در طول این دو سفر بزرگ باشد 9. علامه نیز از تفسیر اولیه خود به تفسیرى ثانوى از آیه روى مى آورد و نظر به اینکه کلمه (رحلة) را در (رحلة الشتاء و الصیف) مفعول دوم (ایلافهم) مى داند، آن را به (الفت قریشیان به سفرهاى زمستانى و تابستانى) بازمى گرداند.(لایلاف الله قریشاً رحلة الشتاء و الصیف). مفسران تفسیر نمونه نخست کلمه (رحلة) را همچون علامه به عنوان دومین مفعول براى (ایلافهم) معرفى مى کنند، اما آن را براین اساس ترجمه و تفسیر نمى کنند و سپس مى نویسند: (به عقیده بعضى معنى ظرفیت دارد، و ممکن است (منصوب به نزع خافض) باشد و در تقدیر چنین است: ایلافهم من رحلة الشتاء و الصیف. و با اینکه گفته اند معنى دوم و سوم مناسب تر به نظر مى رسد، اما وجه تناسب را ذکر نکرده اند و تفسیر خود را به وجه دوم (فى رحلة الشتاء) حمل کرده اند، و بدین ترتیب از تفسیر اول خود (الفت دادن قریش به این سرزمین) عدول کرده و به الفت دادن قریش در سفرهاى تجارى روى آورده اند; سپس از این نیز روى برتافته و به تفسیر علامه (الفت مردمان با قریش) روى آورده اند.)10 از آنجا که به هر صورت کلمه (ایلاف) در هر دو آیه بخاطر اینکه یکى بدل از دیگرى است بیش تر از یک معنى ندارد، تنها راهى که ممکن است تناقض میان ترجمه و تفسیر آیه اول با آیه دوم را از بین برد، این است که گفته شود مقصود از (لایلاف قریش)، پیوند و همبستگى میان خود قریشیان است که در سفرهاى تجارى ایشان، یا بر اثر سفرهاى تجارى ایشان، میان آنان برقرار مى شود. اما در این صورت ارتباط معنوى میان این سوره، بویژه آیه اول آن، با سوره فیل از میان مى رود. 3. تفسیر (لایلاف قریش) به ایجاد انس و الفت میان قریشیان نادرست است. زیرا الفت به معنى انس گرفتن به کسى یا به جایى همراه با عشق و علاقه و تمایل قلبى است، و این با حمیت قبیلگى و ناسیونالیسم قومى فرق دارد. حمیت قبیله اى و ناسیونالیسم بدون انس و تمایل قلبى به یکدیگر نیز ممکن است. ناسیونالیسم به گفته (گورویچ) جامعه شناس فرانسوى، زمانى شکل مى گیرد که افراد وابسته به یک نژاد یا یک تیره نژادى در معرض تهاجم نژاد یا تیره نژادى دیگر قرار گیرند. وچنانکه مى دانیم چنین ناسیونالیسمى در شکل حادّ آن در میان قبایل صحرانشین به چشم مى خورد. در عربستان نیز که زندگى گروهى برپایه مسائل نژادى جریان داشت و تنگى معیشت، جنگ و جدالهاى فراوانى را میان اعراب به خاطر دست یافتن به واحدهاى آبادتر یا سیرکردن شکم خود از ناحیه دیگران ایجاد مى کرد، چه درمیان ساکنان واحدها ـ به دلایل تاریخى و شکل پیشین کوچ نشینى آنان ـ و چه درمیان قبایل کوچ نشین، به شدت وجود داشت. با این حال از انس و الفت میان آنان خبرى نبود. چه، انس و الفت به یکدیگر از صفات ناب و پسندیده انسانى است که وجود آن درمیان قومى مانع از بروز اختلافات و اعمال ناشایست، مانند ظلم، استثمار، تکبر، فساد اخلاقى، رباخوارى، فحشا و… مى شود; زیرا انس و الفت از گروه ارزشهاى الهى است و وجود آن وجود سایر ارزشها را نیز ایجاب مى کند; حال آن که مى دانیم اساساً نه در میان قریش ونه در میان سایر اعراب شبه جزیره، از وجود چنین ارزشهایى خبرى نبود; و گرنه بعثت پیامبراکرم(ص) در میان آنان معنى نمى داشت; یا دست کم آن همه ستیز و جنگ و خونریزى بر اثر پیام اسلام ایجاد نمى شد. حضرت على(ع) در جاى جاى نهج البلاغه از انحطاط اخلاقى قریش و بویژه فقدان انس و الفت میان آنان سخن گفته است. نمونه هاى تاریخى نیز در این میان اندک نیستند. داستان اختلاف و منازعه اى که میان هاشم و امیه پدید آمد و منجر به تبعید همیشگى امیه ازمکه شد، نیز از همان نمونه هاى تکبر جاهلى و نبود انس و الفت در میان آنان است. 4. تفسیر (لایلاف قریش) به (الفت سایر اعراب با قریشیان) نیز نادرست است. زیرا واقعیت تاریخى خلاف آن را ثابت مى کند. قریش به زور توانست در مکه سکونت یابد. پس از استقرار نیز مى کوشید از سویى با بستن پیمانهاى نظامى و سیاسى با قبایل دیگر ـ مانند بنى کنانه ـ خود را نیرومند سازد و از دیگر سو با اطعام حاجیان درمراسم حج، ثروتمندى و از طریق آن نیرومندى خود را به رخ آنان بکشد; و در هر صورت خود را مسلط بر همه قبایل دیگر نشان دهد. جنگ هاى سه گانه فجار، جملگى پس از حمله اصحاب فیل به مکه روى داده ـ و چنانکه مشهور است پیغمبر(ص) در سن بیست سالگى در جنگ سوم شرکت داشته است ـ این جنگ ها خود نشان مى دهد که اعراب براى خانه کعبه احترام قایل بودند، یا دست کم با یادآورى داستان سپاه ابرهه مى ترسیدند به حریم آن حمله برند; اما براى ساکنان آن حرمتى قایل نبودند، از این رو با آنان (قریشیان) درخارج از حریم خانه مى جنگیدند. اکنون وقتى معناى انس و الفت را در نظر آوریم، در مى یابیم تا چه حد این تفسیر با واقعیت فاصله دارد. 5. حمل کوچ زمستانى و تابستانى بر سفر تجارى نادرست است. کوچ به معناى سفر همگانى، بدون بازگشت سریع است. این دو عنصر معناى کوچ را تشکیل مى دهند: (دسته جمعى بودن) و (ماندگارى در جاى دیگر دست کم براى دو فصل) (فصل سرما: پاییز و زمستان، و فصل گرما: بهار و تابستان). در سفرهاى تجارى این دو عنصر وجود ندارد. کاروان تجارى متشکل است از عده اى مزدور (راهنما، بارکش، نگهبان) و یک یا دو نفر به عنوان کاروانسالار. از طرفى رفت و برگشت کاروان تجارى آزاد از قید و بند زمانى خاص است. هر زمان که کالا خریدارى شود یا فروخته شود و سود حاصل گردد یا سرمایه جهت سفر مهیا باشد، مى توان کاروان تجارى را به راه انداخت. مگر آن که بگوییم به دلیل شرایط اقلیمى یا دلیل دیگرى قریشیان با خود عهد کرده بودند که جز در فصل تابستان به سوى شمال و در فصل زمستان به سوى جنوب نروند. در این صورت البته اشکال اول (دسته جمعى نبودن سفر) همچنان به قوت خود باقى است. 6. وصف سفر تجارى به زمستانى و تابستانى، اساساً فصیح نیست، زیرا: ییک. سخنى است داراى ایهام، زیرا ذهن خواننده یا شنونده در وهله اول متوجه نیست (ییلاق) و (قشلاق) میان عشایر مى شود که قدمتى به اندازه تاریخ بشر دارد. دو. قید زمستانى و تابستانى حصر بى چون و چراى تعداد این سفرها را در طول سال مى رساند، که این اساساً با نفس تجارت و روحیه تاجرمآبى و نفع طلبى منافات دارد. تاجر در هر زمان و از هرکجا که بوى پول وسود به مشامش برسد، بار خود را مى بندد و راهى مى شود; و چنانکه مى دانیم سرمایه داران قریش مقید به هیچ قید و بندى نبودند. 7. سفرهاى تجارى سرمایه داران قریش، نه براساس و انگیزه الفت میان خود قریشیان انجام مى گرفته است، چه این یک انگیزه عمیق انسانى است و از روحیه انسان دوستى ژرف و اعتقاد به برادرى و برابرى نشأت مى گیرد; و در میان قریشیان از این روحیه در سطح گسترده، خبرى نبود، و نه حاصل آن میان ایشان ایجاد الفت مى کرده است، زیرا اساساً هدف از آن تجارت و کسب سود و مال اندوزى و ایجاد تفاخر و تکاثر (فى الاموال و الاولاد) بود; وچنانکه مى دانیم خداوند این روحیه را سخت نکوهش کرده است و رباخوارى را که در میان ایشان رایج بود حرام فرموده است; حاصل این تجارت نیز براى طبقات مرفه، پرداختن به لهو و لعب و خودنمایى و تکبر، و براى طبقات فقیر و میانه حقارت و آلودگى به فحشا و… و سرانجام تبدیل مکه به یک شهر فاسد بود. 8. این عقیده که قریشیان اساساً از راه تجارت، حال یا به عنوان مزدور، و یا به عنوان سرمایه دار، گذران زندگى مى کردند، از پایه نادرست است. مى توان پذیرفت که عده اى از قریش ـ آن هم اندک ـ چنین بودند، اما تعمیم آن به همه قریش کاملاً نادرست است، زیرا: یک، همه قریشیان از چنان ثروتى برخوردار نبودند که بتوانند در تجارت سرمایه گذارى کنند. دو، به همه آنان به عنوان کارگر یا نگهبان و راه بلد نیاز نبود. آرى درست است که هرگاه کاروانى به راه مى افتاد، هرکس هر اندازه مى توانست در آن سرمایه گذارى مى کرد، اما روشن است که آنان که از سرمایه اندکى برخوردار بودند، نمى توانستند به سود حاصل از آن براى یک نیمسال ـ دست کم ـ جهت تأمین معاششان بسنده کنند، زیرا کفاف مخارج آنان را نمى داد. سه. قریشیان، چنانچه اهل قناعت و بى رغبتى به زیور دنیا بودند، به این سفرها هیچ گونه نیازى نداشتند. چه، خداوند پیش تر برخود واجب کرده بود که هر کس مجاور خانه او شود رزق او را بدهد. اگر چه کافر باشد: (واذ قال ابراهیم رب اجعل هذا بلداً آمناً و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و الیوم الآخر قــال و من کفر فامتّعه قلیلاً ثم أضطرّه الى عذاب النـار و بئس المصیر) بقره /126 رزق مورد اشاره در آیه از راههاى دیگر از جمله ورود حاجیان به مکه جهت زیارت، مى توانست تأمین شود. گذشته از این، خداوند عهد کرده بود که همه ساکنان مکه را روزى دهد. و میزان برخوردارى آنان از این روزى را وابسته به درجه ایمان آنان کرده بود; حال آن که در تجارت قریش درست برعکس بود. چه، اولاً، همه قریشیان از سود این سفرها به طور کافى بهره نمى بردند. و ثانیاً، اکثر تجار قریش در زمره کسانى بودند که کفر بیش ترى داشتند، و این را با ظهور اسلام بروز دادند. روشن است که در این میان ، خدیجه کبرى(س) یک استثنا است. 9. اگر بپذیریم که مقصود از (لایلاف قریش) الفت میان قریشیان، یا الفت اعراب با قریشیان، و یا الفت قریشیان به سفرهاى تجارى بوده است، تعبیر (ربّ هذا البیت) درآیه سوم، متعلق معنوى در آیه اول و دوم نخواهد داشت. به عبارت دیگر از آنجا که براساس این تفاسیر در آیه اول و دوم هیچ گونه اشاره اى به سرزمین مکه و خانه خدا نمى رود، تعبیر (ربّ هذا البیت) تأکید ویژه اى ندارد و مى توانست بجاى آن مثلاً عبارت (فلیعبدوا الله) یا (فلیعبدوا ربهم) بیاید. حال آن که تأکیدى که در عبارت (ربّ هذا البیت) نهفته است، وجود متعلقى را، اگر چه معنوى، در آیات قبل ایجاب مى کند. بارى، بنابراین ملاحظات، به نظر مى رسد ترجمه و تفسیر صحیح این سوره چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
1. (لایلاف قریش)
به خاطر الفت بخشیدن قریش با این سرزمین. چنانکه پیش از این گفته شد، هم علامه طباطبایى از (صحاح اللغة) و هم نویسندگان تفسیر نمونه، شواهدى را ذکر مى کنند که همه دلالت بر این دارد که معنى ایلاف، الفت بخشیدن میان شخص با مکان است. در منتهى الارب نیز، ایلاف بخشیدن میان کسى با کسى یا با جایى تعریف شده است. بردن شتران بر سر آب (واقع در مکان) نیز ایلاف خوانده مى شود 11. از طرفى در قرآن نیز حتى براى یک نمونه ـ بجز در همین سوره آن هم به نظر برخى از مترجمان و مفسران ـ خداوند براى بیان الفت میان انسان ها از باب افعال این ماده استفاده نفرموده است وهمه جا از باب تفعیل آن (الّف بین قلوبهم، المؤلّفة قلوبهم،…) سود جسته است. علاوه بر این، تنها نکته اى که در باب الفت قریشیان مى توان در آن اتفاق نظر داشت، و شواهد تاریخى براى آن بسیار است، همین الفت ایشان با این سرزمین است که میان همه ایشان به یکسان وجود داشت. دلیل آن را خداوند در آیه چهارم بیان مى دارد. این الفت با ظهور اسلام نیز همچنان برقرار بود، و در میان مسلمانان و کافران و مشرکان قریش با انگیزه هاى مختلف به یکسان نسبت به این سرزمین دیده مى شد، چنانکه مهاجرین پیوسته آرزوى بازگشت به مکه را در سر مى پروراندند، با اینکه پیغمبر(ص) آنان را حتى پس از فتح مکه از بازگشت به آنجا و اقامت دائم در آن منع فرموده بود.
2. (ایلافهم رحلة الشتاء و الصیف)
چنان الفتى با این سرزمین که آنان را از کوچ زمستانى و تابستانى بى نیاز کرد. (ایلافهم)، بدل از (ایلاف قریش) است. یعنى در اینجا نیز ایلاف همان معنایى را مى رساند که درآیه اول مى رساند: الفت قریش با این سرزمین و متوطن ساختن آنان در مکه. (رحلة) منصوب به نزع خافض است. خافض آن حرف (من) است، چنانکه نویسندگان تفسیر نمونه این وجه را بر منصوب بودن به عنوان مفعول دوم، ترجیح داده اند. اما حرف (من) در اینجا معناى تقابل را مى رساند; همچنانکه در آیه چهارم نیز همین نقش را ایفا مى کند. در آیه چهارم مى فرماید: (الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف) به قرینه سیاق کلام در آیه چهارم که حرف (من) در آن ظاهر گردیده، در اینجا نیز حرف منزوع، مى تواند (من) باشد و همان نقشى را ایفا کند که در آن آیه ایفا مى کند. یعنى (ایلافهم من رحلة… ) (متوطن ساختن آنان در برابر کوچ کردن) چنانکه فرموده است: (أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف) (اطعامشان کرد در برابر گرسنگى، و ایمنى شان بخشید در برابر ترس). 3. مقصود از کوچ زمستانى و تابستانى همان ییلاق و قشلاق میان عشایر چادرنشین است و اشاره به دورانى دارد که قریش ساکن مکه نبودند و مجاور خانه کعبه نشده بودند، بلکه در اطراف آن زندگى مى کردند و براى تأمین معاش ناگزیر بودند ییلاق و قشلاق کنند. چنانکه پیداست در آن زندگى، بنابر ماهیت آن در عربستان پیش از اسلام، نه از گرسنگى آسوده بودند و نه از ترس حمله و دستبرد قبایل دیگر ایمنى داشتند، و خداوند با اسکان دادن و متوطن ساختن قریش در مکه، هم ایشان را از گرسنگى آسوده خاطر کرد، چرا که پیش تر با خود پیمان بسته بود که هر کس ساکن این سرزمین شود، اگر چه کافر باشد، روزى اش را بدهد، و هم از ترس ایمنى شان بخشید، چه در اینجا نیز خود از حریم خانه اش دفاع مى کرد و در نتیجه ساکنان آن از حمله دیگران در امان مى ماندند. و با دفع سپاه ابرهه و هلاکت آنان، به ایشان ثابت کرد که چگونه از خانه خود و کسانى که مجاور آن هستند دفاع مى کند. این است که این نعمت ها، که همه به برکت مجاورت با این خانه است، آن توقع را صحیح مى سازد که:
3. (فلیعبدوا رب هذا البیت)
بنابراین باید خداى این خانه را بپرستند.
4. (الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف)
که از گرسنگى و ترس ایمنى شان بخشید. ییعنى همه این نعمتها از متوطن ساختن قریش در این سرزمین و در کنار خانه خداست. و بدین سان متعلق معنوى (رب هذا البیت) آشکار مى شود. حتى اگر بپذیریم که مقصود از (رحلة الشتاء و الصیف) همان سفرهاى تجارى تابستانى و زمستانى است، معناى آیه این است که خداوند با تعهدى که کرده است و تعلقى که میان آنان بااین سرزمین پدید آورده است و آنان را در کنار خانه خود اسکان داده است، آنان از این سفرها بى نیاز کرده است. بنابراین، در ترجمه مفهومى این سوره مى توان چنین نوشت: به نام خداوند بخشنده و مهربان به پاس اسکان دادن قریش در این سرزمین * و رهانیدن شان از کوچ زمستانى و تابستانى * برآنان است که خداى این خانه را بپرستند * آن خدایى که از گرسنگى و ترس ایمنى شان بخشیده است*
پی نوشت ها:
________________________________________
1. ن . گ: مکارم شیرازى، ناصر و…، تفسیر نمونه، 27 / 348 - 349. 2. طباطبایى، محمد حسین، ترجمه المیزان، 20 / 837. 3. همان 836. 4. همان 839. 5. مکارم شیرازى، ناصر و…، تفسیر نمونه، 27 / 352. 6. طباطبایى، محمد حسین، المیزان، 2/ 840. 7. نمونه، 20/351. 8. همان 840 ـ 841. 9. همان 452. 10. ن . گ: ص 351 - 352. 11. ن. گ: لغتنامه دهخدا.
 

تبلیغات