آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

فرهنگ و فرهنگ سیاسى
در تعریف فرهنگ, تعابیر فراوانى وجود دارد. انسان شناسان کلاسیک, فرهنگ را در یک معناى وسیع, معادل (سبک زندگى) تعریف مى کنند; ولى جامعه شناسان, فرهنگ را مجموعه اى از اندیشه ها و ارزش ها مى دانند.(2)در جاى دیگرى, فرهنگ مشخص کننده باورداشت ها, مسلک ها و اسطوره ها, یعنى صور ذهنى دسته جمعى یک اجتماع که به تعبیرى, عوامل روحى و روانى آن جامعه مى باشد, تعریف شده است.(3) به بیان دیگر, فرهنگ, عناصر زیادى را در سطوح مختلف از جمله: عقاید, عواطف, ارزش ها, هدف ها, کردارها, تمایلات و اندوخته ها را در بر مى گیرد.(4)
در جاى دیگر آمده است که فرهنگ, مجموعه اى است از فضایل و هنرها و آداب و دانش ها و معارف و کلیه نیروهاى اخلاقى و روحى که بشر را از حالت بدوى و ابتدایى خارج ساخته و به سوى کمال معنوى سوق مى دهد. (5)
(ادوارد تایلور), مردم شناس انگلیسى, در سال 1871 میلادى در کتاب فرهنگ ابتدایى, فرهنگ را کلیتى درهم بافته شامل: دانش, هنر, اخلاق, قانون, آداب و رسوم و هرگونه قابلیت و عادت که به وسیله انسان, به عنوان عضوى از جامعه, کسب شده است, مى داند.(6)
از مجموع این تعاریف, مى توان این گونه استنباط و استخراج کرد که: (فرهنگ, مجموعه دانش ها, بینش ها, نگرش ها, منش ها و ارزش هاى یک ملت) محسوب مى شود.
براى این فرهنگ, ویژگى هایى را مطرح مى کنند که اولا, هویت دهنده است; ثانیا, مصونیت آور است; ثالثا, هم پویا و هم پایاست; رابعا, تإثیرپذیر است; خامسا, فطرت ثانوى است.(7)
بنابراین, وقتى که مى توان گفت فرهنگ, مجموعه اى از دانش ها, بینش ها, نگرش ها, منش ها و ارزش هاى یک ملت مى باشد, پس مى توان گفت که فرهنگ هر جامعه نیز به عنوان پدیده اى بى همتا, به تدریج, در حیات جامعه شکل گرفته و قوام مى یابد.
نخستین منبع موثر در شکل گیرى فرهنگ هر جامعه, بنیان گذاران, مدیران و رهبران شاخص جامعه مى باشند.(8)
فرهنگ سیاسى نیز (مجموعه ارزش ها, باورها و ایستارهاى احساسى مردم نسبت به نظام سیاسى خودشان) تعریف شده است.(9)
کارکرد فرهنگ سیاسى را در دو مقوله باید بررسى کرد: اول این که فرهنگ سیاسى, مشروعیت دهنده به نظام سیاسى, فرآیند تصمیم گیرى و سیاست گزارى مى باشد; دوم این که انگیزه مشارکت به مردم مى دهد. از این روست که گفته مى شود, آنچه نظام سیاسى را شکل مى دهد, باورهاى سیاسى جامعه است و یا به عبارت دیگر, گفته مى شود نظام سیاسى, مانند درختى ریشه در آداب و سنن و رسوم و هنجارهاى جامعه دارد. این باورهاست که کنش هاى اجتماعى و سیاسى خاصى را شکل مى دهد و تعامل این کنش ها, زندگى سیاسى و نظام سیاسى خاصى را درست مى کند. به بیان دیگر, همین رفتار و کنش هاى نشإت گرفته از باورها و پندارها, موجب بروز نقش هاى اجتماعى براى انسان مى شود و این نقش ها در طول زمان استمرار یافته و به خلق الگوهاى جمعى مشترک و مستمر انجامیده و در نهایت, نهادهاى اجتماعى از آن متولد مى گردد.(10)
 
ویژگى هاى فرهنگ جاهلى
آنچه را که مى توان به عنوان ویژگى هاى فرهنگ جاهلى عرب در دوره امام على(ع) بیان نمود, عبارتند از:
1 ـ زندگى قبیله اى که در آن فرد, مسوولیتى ندارد و کل قبیله, حتى در قبال اعمال اشخاص, پاسخ گو مى باشد;
2 ـ مبارزه دایمى با طبیعت به دلیل کمبود منابع حیات و به تبع, جنگ و خونریزى و قتل و غارت دایمى;
3 ـ بت پرستى;
4 ـ نژادپرستى و تعصب نژادى و به تبع, نابرابرى اجتماعى بین عرب و غیر عرب, حتى در قبایل و در بین جنس زن و مرد;
5 ـ فحشا, فساد و حرام خوارى.
این ویژگى ها در برخورد با بعثت پیامبر(ص) ; به خصوص در مدینه و در دوران حکومت پیامبر اکرم(ص), دچار انقلاب شدند و به این ترتیب, زیربناى تمدن اسلامى با فرهنگ ناب توحیدى پایه گذارى شد. اما پس از رحلت پیامبر(ص) بعضى از این ویژگى ها, دوباره زنده شد و حیات مجدد آنها تا زمان حکومت امام على(ع) ادامه یافت.
عمده ترین این ویژگى ها, تعصب نژادى, برترى نژاد عرب و قریش و انتصاب گرایى به جاى شایسته سالارى است که اوج این فرهنگ, در زمان خلافت عثمان مى باشد. لذا بعد از رحلت رسول گرامى اسلام(ص) عنصر شیخوخیت در فرهنگ عرب (ساختار قبیله اى), ابوبکر را حاکم نمود و منزلت قریش به وى مشروعیت داد و سپس در سایر خلفاى تا دوره على(ع) ادامه یافت.
با توضیحاتى که گذشت, فرهنگ سیاسى عرب را مى توان در قالب فرهنگ محدود ـ تبعى تعریف کرد; چون تنها به منافع خود و خویشاوندان مى اندیشیدند و مفهوم کشور و منافع ملى براى آنان بیگانه بود.
بر این اساس در جنگ هاى جمل, صفین و نهروان, مردم متوجه نبودند که حفظ کشور و نظام اسلامى واجب است, اگر چه با کشتن مسلمانان محقق شود; لذا علیه نظام اسلامى خروج کردند. و به دلیل این عدم آگاهى, به راحتى تحت تإثیر تبلیغات امثال معاویه در جنگ صفین قرار گرفتند.
دیگر این که با توجه به سطوح چهارگانه اى که در قبیله بود (شیخ, اشراف, اعضاى عادى و بردگان), قشربندى اجتماعى در این زمان عبارت بود از:
1 ـ شیوخ و روساى قبایل;
2 ـ ثروتمندانى که از راه تجارت مال فراوان اندوخته بودند;
3 ـ طبقه متوسط (شامل بازرگانان جزء و عشیره هاى متنفذ);
4 ـ بردگان و ستم کشان.
امام على(ع) با توجه به این که در دامان پیامبر گرامى اسلام(ص) تربیت شده بودند, شخصیت ایشان با فرهنگ مذهبى اسلام رشد کرده بود و از فرهنگ عرب جاهلى, بسیار فاصله داشت. مراد از فرهنگ مذهبى, فرهنگى است که هنجارها, سنت ها, آداب و رسوم و ارزش هاى آن, همه از سرچشمه وحى نشإت گرفته باشد و یا مورد تإیید منبع وحى الهى باشد.
نکته مهم این که فرهنگ مذهبى اسلام که با بعثت پیامبر اکرم(ص) مطرح شد, نتوانست به طور کامل جایگزین فرهنگ سنتى عرب جاهلى بشود; لذا هرچند در زمان حضور پیامبر اکرم(ص) با توجه به ویژگى هاى شخصیتى ایشان, حالت غلبه بر فرهنگ جاهلى را نشان مى داد; اما در زمان بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) نشان داد که فرهنگ مذهبى غلبه کاملى بر فرهنگ سنتى عرب جاهلى پیدا نکرده است. اگر چه در زمان خلیفه اول و دوم, به دلیل تقید حفظ ظواهر, بحران تعارض فرهنگ ها خود را نشان نداد; ولى در زمان خلیفه سوم که مدافع ارزش هاى فرهنگ سنتى عرب جاهلى بود و نیز در زمان حکومت امام على(ع) که به شدت مدافع ارزش هاى فرهنگ مذهبى اسلام بود و با ارزش هاى جاهلى مبارزه مى کرد, بحران به صورت جدى بروز نمود.
 
ویژگى هاى فرهنگ مذهبى اسلام
1 ـ خدا محورى
گفتیم که از ویژگى هاى فرهنگ سنتى عرب جاهلى, بت پرستى و تکثر در الوهیت بوده است; اما آنچه در فرهنگ مذهبى اسلام به عنوان اولین ارزش مورد توجه مى باشد, یکتاپرستى و خدامحورى است که در عینیت فرهنگ و سیاست جلوه هایى دارد.

2ـ عدالت خواهى و تساوى همه افراد در برابر قانون
در فرهنگ سنتى عرب جاهلى, حق و حقوق و قانون, جایگاه مشخصى نداشت تا نیازمند سنجشى به نام عدل باشد. هر آنچه که رئیس قبیله به عنوان حاکم مطرح مى کرد, همان, قانون و حق بود و بقیه مجبور به اطاعت و فرمان بردارى بودند; اما در فرهنگ مذهبى اسلام, قانون الهى مطرح است و از فرد و جامعه, هر کدام حقوقى دارند که براى اجراى درست قانون و استیفاى دقیق حقوق, سنجش عدالت مطرح است و افراد و حاکمان براساس این معیار, عادل و یا ظالم خوانده مى شوند. در این که در حکومت امام على(ع) این فرهنگ بیش از شاخصه هاى دیگر مورد توجه بوده, جاى هیچ شک و شبهه اى نیست و در مباحث مختلف این تحقیق نیز به این معنا اشاره شده است.

3 ـ شایسته سالارى
در فرهنگ سنتى عرب جاهلى, شایستگى ها جایگاهى در عزل و نصب ها نداشت; بلکه نژاد و خون و نیز انتصاب به قبیله بود که در موقعیت هاى اجتماعى و سیاسى, بیشترین دخالت را داشت. اما در فرهنگ مذهبى اسلام, تقوا(11), جهاد(12) و علم(13) از جمله ارزش هایى است که براى افراد شایستگى درست مى کند و جز مقام انبیا و ائمه که نصب خاص الهى دارد,همه جایگاه هاى دیگر اجتماعى براساس شایستگى هاى خاص, قابل تعریف مى باشد.

4 ـ مصلحت گرایى
آنچه در فرهنگ جاهلى مطرح بود, برترى یک نژاد و افرادى از یک قبیله و این که باید تنها منافع ایشان مد نظر باشد. اما در فرهنگ مذهبى که امام على(ع) معلم ومروج آن است, مصلحت جامعه جایگاه ویژه اى دارد; به طورىکه امام(ع) در مقابل وقایعى که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) اتفاق افتاد, با این که امامت و جانشینى از آن حضرت(ع) بود; ولى وقتى که مصلحت چنین ایجاب کرد که جامعه اسلامى نوپا دچار پراکندگى نشود, از حق فردى خود گذشت و به مصلحت عمومى جامعه اندیشید و نه تنها مخالفتى با آنچه انجام گرفته بود, ابراز نداشت; بلکه به شهادت تاریخ, خلفاى سه گانه را نیز یارى نمود تا جامعه اسلامى از بحران مصون بماند.

5 ـ مسوولیت فردى و اجتماعى
از شاخصه هاى فرهنگ جاهلى, این بود که اشخاص در برابر اجتماع و حتى در قبال اعمال خود هیچ مسوولیتى نداشتند و تنها قبیله, پاسخ گوى اعمال ایشان بود. اما در فرهنگ مذهبى اسلام, فرد در برابر اعمال خود مسوولیت دارد; لذا امام(ع) در فرمان حکومتى خود به مالک اشتر, هشدار مى دهد که تو و خاندانت و نزدیکانت, همگى موظف هستید که با مردم با انصاف رفتار کنید: (إنصف الناس من نفسک ومن خاصه إهلک...).(14)
مسوولیت هاى اجتماعى را نیز حضرت(ع) در موارد متعدد یادآور شده است که به ذکر چند مورد اکتفا مى کنیم:
حضرت(ع) در نامه 31 خود, به چهار ارزش مهم که در واقع, مسوولیت هاى اجتماعى نیز محسوب مى شوند, توصیه مى فرماید:
الف ـ امر به معروف ونهى از منکر;
ب ـ تحمل سختى ها و مشکلات در راه حق و در مسیر جهاد فى سبیل الله;
ج ـ یارى مستمندان (در این فراز, امام(ع) حقیقت انفاق را سرمایه گذارى براى آخرت خود مى داند);
د ـ قرض الحسنه.

6 ـ ملت گرایى
در فرهنگ جاهلى, شاخصه پراکندگى از ویژگى هاى مهم آن فرهنگ بوده است; چون ساختار جامعه, یک ساختار قبیله اى بود. اما با ظهور اسلام و در تحت لواى آن, همه افراد یک جامعه على رغم داشتن عقاید مختلف, اولا, در برابر قانون مساوى هستند و ثانیا, از حقوق طبیعى وسیاسى ـ اجتماعى برخوردار بوده و دولت موظف است که از حقوق همه افراد ولو غیر مسلمان دفاع کند. از این رو, در فرهنگ مذهبى اسلام, پراکندگى وجود نخواهد داشت و مفهوم ملت و کشور به شکل امروز, تحقق پیدا مى کند.
در فرهنگ مذهبى که حاکم بر حکومت امام على(ع) بود, حتى اهل کتاب (یهودیان, مسیحیان, زرتشت و...) هم باید احساس امنیت, برابرى در برابر قانون و نیز امکان استیفاى حقوق خود را داشته باشند; لذا حضرت(ع) ضمن سفارش زرتشتیان به حاکم فارس, تإکید مى نماید که باید با ایشان خوش رفتارى شود و نسبت به شکایت دهقانان این منطقه, به والى فارس هشدار مى دهد.(15)
همچنین عتاب امام(ع) در جریان حمله به شهر انبار که اموال مسلمین و غیر مسلمین غارت شده بود و خلخال از پاى زن یهودى کشیده بودند,(16) دلالت بر این دارد که امام(ع) به کل جامعه و ملت به جهت این که زیر مجموعه نظام اسلامى هستند, توجه خاص دارد.

7 ـ تقوا گرایى
از جمله تإکیدات حضرت, ارزش هایى است که انسان را در زمره متقین و پارسایان قرار مى دهد. روایت شده است که یکى از یاران پرهیزکار امام(ع) به نام همام بن شریح گفت: اى امیرمومنان! پرهیزکاران را براى من, آن چنان وصف کن که گویا آنان را با چشم مى نگرم. امام(ع) در پاسخ او, درنگى کرد و فرمود: (اى همام! تقواى الهى پیشه کن و نیکوکار باش که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است).(17) اما همام قانع نشد و اصرار ورزید, تا آن که امام(ع) تصمیم گرفت صفات پرهیزکاران را بیان فرماید. سپس خدا را سپاس و ثنا گفت و بر پیامبرش درود فرستاد و صفات متقین را برشمرد.(18)

8 ـ پاسدارى از کرامت انسان
در مسیر حرکت امام(ع) به شام در جنگ صفین, عده اى از دهقانان شهر انبار به امام(ع) برخورد کردند, از اسبان و اشتران خود پیاده شدند و پیشاپیش آن حضرت(ع) مى دویدند. حضرت(ع) فرمود: چرا چنین مى کنید؟ گفتند: این کار در فرهنگ و عادت ما, براى بزرگداشت و احترام فرمان روایان مى باشد. حضرت(ع) فرمود:
والله ما ینتفع بهذا إمراوکم وانکم لتشقون على إنفسکم فى دنیاکم وتشقون به فى آخرتکم, وما إخسر المشقه ورإها العقاب, ورابح الدعه معها الامان من النار;(19) به خدا سوگند که امیران شما از این کار سودى نبردند, و شما در دنیا با آن, خود را به زحمت مى افکنید و در آخرت, دچار رنج و زحمت مى گردید, و چه زیان بار است رنجى که عذاب درپى آن باشد, و چه سودمند است آسایشى که با آن, امان از آتش جهنم باشد.
در مورد مشابهى نیز حضرت(ع) فرمود:
ارجع فان مشى مثلک مع مثلى فتنه للوالى و مذله للمومن;(20) برگرد, که چنین حرکتى از چونان تویى (رئیس قبیله) با چون منى(امام و زمامدار), زمامدار را عامل انحراف خواهد بود و مومن را موجب زبونى.
 
فرهنگ سیاسى حکومت علوى
نهج البلاغه مجموعه اى از کلمات کسى است که خود را امام, رهبر و هادى جامعه مى داند. نهج البلاغه که نقش اول را در فرهنگ سازى دارد, محتوى فرهنگ عمومى و خصوصى جامعه مى باشد. در واقع, نهج البلاغه آینه تمام نماى راه ها و چاه ها, سعادت ها و شقاوت هاست. نهج البلاغه یک کتاب تربیت و تکامل در بعد فردى و اجتماعى براى همه زمان ها و مکان هاست و گویى براى امروز و فردا و فرداها نوشته شده است که با مرور زمان کهنه نمى شود, بلکه تازه تر مى گردد.
نهج البلاغه پس از قرآن, بزرگ ترین منبع شناخت معارف دین, ارزش ها و ضد ارزش هاست; لذا خود حضرت(ع) مى فرماید: (ینحدر عنى السیل ولا یرقى الى الطیر(21); سیل علوم و معرفت, از دمن کوهسار من جارى است و مرغان دورپرواز اندیشه ها به نداى ارزش من نتوانند پرواز کرد).
ابن ابى الحدید, شارح نهج البلاغه در این باره مى گوید: (وجرى الوادىفتم على القرى(22); سیل در بیابان به جریان افتاد; ولى به آخر نرسید و در بیابان فرورفت).
از آن جا که باورهاى دینى به جامعه و نهادهاى آن, شکل خاصى مى دهد و باورهاى سیاسى نیز شکل خاصى از نظام سیاسى ایجاد مى کند, مردم هر جامعه اى بر اساس باورهایشان بانظام سیاسى ارتباط برقرار مى کنند و همچنان که معیار مشروعیت نظام اسلامى, تبعیت از قرآن و سنت است, معیار مقبولیت (مشروعیت سیاسى) نیز به رابطه حمایتى و نظارتى مردم بستگى دارد. بر این اساس, در فرهنگ دینى, فرهنگ سیاسى ـ مشارکتى معیار و اساس مى باشد.
1 ـ فرهنگ سیاسى مشارکتى
بحث فرهنگ سیاسى مشارکت بحثى گسترده است که مجال دیگرى را مى طلبد. در این جا تنها به عناوینى که در نهج البلاغه, در این باره, مورد استناد قرار گرفته است, اشاره مى کنیم:
1) مقبولیت مردمى (مشروعیت سیاسى مبتنى بر مقبولیت مردم);
2) تقویت نظارت مردمى با ابزارهایى, همچون امر به معروف و نهى از منکر, نصیحت ائمه مسلمین;
3) بهره گیرى از رإىزنى;
4) دورى از راه و رسم مستکبران. حضرت(ع) توجه به عاقبت گذشتگان در مطالعه تاریخ پادشاهان و سلاطین و درس آموختن از وضعیت آنانى که با روحیه استکبارى و با پیرایه هاى زور و زر زندگى کردند, را از مظاهر تقواى الهى معرفى کرده و پرهیز از این رویه را توصیه مى فرماید,(23) و چه زیبا در خطبه قاصعه, سبب دورى ابلیس از درگاه الهى را استکبار و کبرورزى وى معرفى نموده و مى فرماید:
فلو رخص الله فى الکبر لاحد من عباده لرخص فیه لخاصه إنبیائه و إولیائه ولکنه سبحانه کره الیهم التکابر ورضى هلم التواضع...;(24) اگر قرار براین مى شد که خداوند به بنده اى از بندگانش کبر را رخصت دهد, بى شک به انبیا و اولیاى برگزیده اش چنین رخصتى مى داد; اما مى بینیم که خداوند سبحان, کبروزرى را برایشان ناخوش داشته و فروتنى را پسندیده است. چنان که گونه هاى خویش را به زمین و جبین هاشان را بر خاک مى ساییدند و در برابر مومنان همواره خفض جناح و فروتنى داشتند و خود از مستضعفان بودند که خداوند با گرسنگى بیازمودشان; به سخت کوشى وا داشتشان; با حوادث هولناک, امتحانشان کرد و با صافى ناکامى ها, بپالودشان.
5) مبارزه با سالوس صفتى. پیش از این یادآور شدیم که از اصول و خط مشى هاى کلى سیاست حضرت(ع) ترویج فرهنگ (تملق گریزى و نصیحت پذیرى) بوده است. لذا هم خود بر این ارزش اصرار مى ورزید(25) و هم به دیگران نیز چنین توصیه مى فرمود که حق گویانى که تلخ سخن هستند, باید برگزیدگان نزد تو باشند و از مجیزگویان شیرین سخن که کارهاى ناکرده را بزرگ مى شمارند و ثناگویى آنها مایه خودخواهى مى شود, بپرهیز.(26)
حضرت(ع) در فراز دیگرى از نامه 53, به مالک اشتر هشدار مى دهد:
وایاک والاعجاب بنفسک, والثقه بما یعجبک منها, وحب الاطرإ, فان ذلک من إوثق فرص الشیطان فى نفسه لیمحق ما یکون من احسان المحسنین;(27) مبادا هرگز دچار خود پسندى گردى! و به خوبى هاى خود اطمینان کنى, و ستایش را دوست داشته باشى, که اینها همه از بهترین فرصت هاى شیطان براى هجوم آوردن به توست; و کردار نیک, نیکوکاران را نابود مى سازد.
از علائم غیب امام(ع) این که, روزى مردى که در دل نسبت به امام(ع) بدبین بود; ولى در ظاهر, افراط در ثناگویى امام(ع) مى کرد, این جملات را از امام(ع) شنید: (انا دون ما تقول وفوق ما فى نفسک;(28) من کم تر از آن هستم که بر زبان آوردى, و برتر از آن هستم که در دل دارى).
6) نفى روابط رسمى(ترویج سادگى و صمیمیت). حضرت(ع) در جایى از یاران, اطرافیان و مردم مى خواهد:
وبدان سان که رسم سخن گفتن با جباران تاریخ است, با من سخن مگویید و آن چنان که از زورمندان خشمگین پروا مى کنند, از من فاصله مگیرید و با ظاهرسازى با من رفتار نکنید, و گمان مبرید اگر حقى به من پیشنهاد دهید, بر من گران آید; یا درپى بزرگ نشان دادن خویشم; زیرا کسى که شنیدن حق, یا عرضه شدن عدالت بر او مشکل باشد,عمل کردن به آن براى او دشوارتر خواهد شد.(29)
اینها همه, زمینه مشارکت مردم را در حکومت و میل به مشارکت را تقویت مى کند.
نظامى که بر اساس اهداف عالى, برقرارى عدالت و مساوات, ترویج ارزش هاى الهى و معنوى, مردم محورى و استکبار ستیزى شکل مى گیرد, بدیهى است که مردم وظیفه خود مى دانند که با حکومت در نیل به اهداف فوق مشارکت کنند و حکومت هم این مشارکت را مغتنم شمرده و از آن در تسریع حرکت نظام به سوى کمال مطلوب استفاده مى کند.

2 ـ ترویج لزوم تبعیت از حاکمیت الهى
در این که آیا فرهنگ سیاسى اسلام, وفاق گرا است یا منازعه گرا; با وجود شاخصه هاى ذیل به راحتى مى توان گفت که این فرهنگ سیاسى وفاق گراست نه منازعه گرا.
1) تإکید بر وحدت در منابع اسلامى به خصوص در قرآن و نهج البلاغه;
2) تإکید بر نرمش و انعطاف در برخوردهاى سیاسى و حکومتى;
3) ارزش قرار دادن عقد اخوت در فرهنگ سیاسى اسلام;
4) تإکید بر تإلیف قلوب غیر مسلمین وصرف منابع مالى اسلامى در راه تإلیف قلوب.
 
3 ـ احیاى ارزش هاى دینى, الهى و معنوى
از اهداف عالیه حکومت اسلامى که متذکر شدیم, تربیت است و این تربیت نیازمند آگاهى دادن, جامعه پذیرى و تبیین ارزش ها و ضد ارزش ها مى باشد.
1) خود آگاهى
سخن در اهمیت علم از نظر اسلام نیست; بلکه سخن در تلاش وجهاد براى افزایش آن است که به عنوان یک اصل در قرآن(30) و سنت(31) مورد تإکید قرار گرفته و نفى آن یعنى احساس استغنا را زمینه ساز طغیان معرفى کرده است.(32)
براین اساس, امام(ع) یکى از اصول کلى سیاسى را همین اصل قرار داده و از هر فرصتى براى آموزش مدیران و کارگزاران خود به طور خصوص و مردم به طور عموم, استفاده مى کند و خطبه ها و به خصوص نامه هاى حضرت(ع) شاهدى بر این مدعاست.
حضرت(ع) در مهم ترین نامه خود که خطاب به مالک اشتر نخعى است, دو رکن مدیریت که تعهد و تخصص مى باشد را متذکر مى شود و در بخش تخصص, مالک را به ازدیاد مراوده با علما و حکما ترغیب مى نماید:
واکثر مدارسه العلمإ ومناقشه الحکمإ فى تثبیت ما صلح علیه إمر بلادک و اقامه ما استقام به الناس قبلک;(33) درآموختن حقایق از دانشمندان ودر کاوش باحکمابه طورفراوان باآنان هم نشین باش,براىفراگیرىوتثبیت مصالح جامعه عم.ت ساه تشادا خودوبرپاداشتنآنچه که مردم راپیش ازتو(درزندگى صحیح)پابرجاداشته است.
 
2) تربیت محورى (جامعه پذیرى از طریق خانواده)
انسان هاى بزرگ در آخرین لحظات عمر خود, خلاصه و چکیده نظرات خود را در قالب وصایا و سفارشات, براى اطرافیان خود مطرح مى نمایند. امام على بن ابى طالب(ع) نیز وصایاى جامع و کاملى را نه تنها براى فرزندان و اطرافیان خود بیان فرموده است; بلکه از آن جا که ایشان امام المتقین من الاولین والآخرین مى باشد, وصایایى براى بشریت در طول تاریخ مطرح نموده که بخشى از آن در قالب وصیت یک پدر به یک فرزند, در نامه 31 در نهج البلاغه تنظیم شده است. این وصیت نامه با توصیفى زیبا از جایگاه انسان در فراز و نشیب حوادث روزگار شروع شده است: (من الوالد الفان... الى المولود المومل ما لا یدرک). برخى وصیت نامه تربیتى ـ فرهنگى حضرت(ع) را در محورهاى ذیل دسته بندى کرده اند:(34)
ـ تبیین قلب جوان و تشبیه آن به زمین خالى آماده هر کشت و زرع, به عنوان بهترین زمینه تربیت; که وظیفه والدین, تعلیم و تربیت آن مرزعه پاک مى باشد, قبل از این که سخت شود.(35)
ـ تبیین تإثیر جلب اعتماد در تربیت; حضرت(ع) با عبارت فوق, وصیت را با تحریک عواطف و اظهار خیرخواهى و محبت دلبستگى شروع مى فرماید(36) و در ادامه وصیت, سیزده مرتبه از کلمه (بنى) که نوعى به کارگیرى عواطف ومحبت را به همراه دارد, استفاده مى فرماید.(37) و در بخشى دیگر, با بیان خلاصه اى از بهترین تجارب گذشتگان, این مهم را دنبال مى کند. حضرت به خوبى در این وصیت مى فرماید که وظیفه والدین تنها تإمین خوراک و پوشاک نیست; بلکه رسیدگى به آنچه به رشد روح و روان اولاد مربوط مى شود نیز از جمله آنها وظایف والدین محسوب مى شود.(38)
ـ تبیین این ارزش که گذشته مى تواند چراغ راه آینده باشد و باید از تجارب دیگران در امر تربیت استفاده نمود.(39)
ـ تبیین تإثیر توجه به مبدإ در تربیت(40), حضرت(ع) در این بخش با تإکید بر شناخت خداوند تبارک و تعالى, به بیان تإثیر ابعاد این شناخت در تربیت مى پردازد که عمده ترین آن, دعا و درخواست از خداى تعالى مى باشد. وقتى انسان به توانمندىهاى خالق قادر متعال پى ببرد, سعى خواهد نمود تا ضمن تقویت حسن ظن به امداد رسانى خداوند, توانمندىهاى آن خالق یکتا را نیز در جهت رشد خود استمداد بطلبد.
ـ تبیین تاثیر توجه به معاد در تربیت;(41) حضرت(ع) در این بخش, توجه به مرگ را به عنوان قاطع لذات و مهم ترین علامت فناى دنیا و انتقال انسان به سراى جاویدان و توجه به مواقف و عوالم پس از مرگ را از مهم ترین عوامل تربیت انسان معرفى مى فرماید و این که از آثار این توجه, اولا, آمادگى انسان براى مرگ و ثانیا, عدم وابستگى به دنیاى فانى و ثالثا, تهیه زاد و توشه براى عالم پس از مرگ مى باشد.
ـ تبیین اهمیت خودسازى ومراحل آن;(42) در این بخش, حضرت(ع) به بیان تقوا و بیدارى دل و اهمیت کسب شناخت و آگاهى دین و جایگاه صبر و استقامت و تلاش, و مجراى احتیاط و میانه روى (اعتدال), و لزوم وقت شناسى و اهمیت پرهیز از صفات ناپسند (هواپرستى, عجب و خودبینى, آفات زبان و طعام حرام) پرداخته, و دخالت این عوامل را در خود سازى بیان مى فرماید.
ـ تبیین مسوولیت هاى اجتماعى; از قبیل: امر به معروف و نهى از منکر.
3) تعادل
حضرت(ع) بیش از هر چیزى در نهج البلاغه به این حقیقت اشاره فرموده است که اگر تو به موقتى بودن سراى دنیا و جاویدان بودن سراى آخرت توجه بشود, نگاه انسان به زندگى فردى و اجتماعى دگرگون خواهد شد. لذا در جایى این نوع دنیاگرایى صحیح و نگاه ابزارى به دنیا و هدف قرار دادن آخرت را, گام مهمى در خودسازى معرفى فرموده(43) و در جایگاهى دیگر, این نگرش را راز نجات از فتنه مى شمارد,(44) و در موقعیتى دیگر, سلامت نظام را منوط به این تفکر مى داند(45) و گاه به تفاوت مردم و اشراف و یا دنیاپرستان و زاهدان در این ذائقه فرهنگى (نگاه ابزارى به دنیا)(46) مى پردازد,() و در یک کلام, این نوع نگاه را لازمه زهد و آزادگى و عدم وابستگى به دنیا تلقى نموده و بیش از هر چیز دیگر, دنیاپرستى دنیاگرایان را نکوهش مى نماید و پیآمدهاى وابستگى مادى و دنیا زدگى را گوشزد فرموده که عبارتند از:ازخودبیگانگى و اسارت(47), خودفروشى(48), دین فروشى(49), خیانت(50), آشفتگى و افسردگى(51), فساد سیاسى و اجتماعى(52), جنگ و خونریزى(53), انحطاط فرهنگى(54), محرومیت از آزاداندیشى(55), جهادگریزى(56), رکود معنوى(57) و...
این ذائقه فرهنگى جلوه ها و نمودهایى دارد که از جمله آن, تعادل مى باشد.
آنچه که انسان ها را از مسیر درست استفاده کردن از دنیا, منحرف ساخته است, طریق افراط و یا تفریط بوده است. رهروان طریق افراط, آن قدر به دنیا گرایش پیدا کرده اند که باید ایشان را دنیاپرست نامید و به چیزى غیر از دنیا نمى اندیشند و از طرف دیگر, رهروان طریق تفریط, چنان از دنیا بریده اند که گویى مسیر دیگرى غیر از دنیا براى آخرت وجود دارد. اما آنچه که از روح اسلام بر مىآید, آن است که استفاده بهینه از دنیا و آنچه تعلق به دنیا دارد, نه تنها مذموم نیست; بلکه ممدوح نیز مى باشد,(58) که این همان طریق تعادل یا طریق وسطى مى باشد که نه آن قدر غرق در دنیا بشود, و نه این که رها کننده کامل دنیا باشد. از کلمات جامع امام(ع) در این باره, بیانى است که حضرت(ع) در مقابل یکى از خوارج که در حال نکوهش دنیا بود, ایراد فرموده است:
ان الدنیا دار صدق لمن صدقها, و دار عافیه لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزود منها, و دار موعظه لمن اتعظ بها, مسجد احیإالله و مصلى ملائکه الله و مهبط وحى الله, و متجر اولیإ الله کتسبوا فیها الرحمه و ربحوا فیها الجنه...;(59) همانا دنیا,سراى راستى براى راست گویان, و خانه تندرستى براى دنیاشناسان, و خانه بى نیازى براى توشه گیران و خانه پند براى پندآموزان است. دنیا سجده گاه دوستان خدا, نمازگاه فرشتگان الهى, فرودگاه وحى خدا و جایگاه تجارت دوستان خداست, که در آن رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را سود بردند.
4) وفادارى به تعهداتى که انسان با خدا و خلق خدا دارد
وقتى انسان این دنیا را سراى زراعت و عمل دانسته و سراى آخرت را سراى محصول و عکس العمل تلقى کند, سعى در انجام تعهدات الهى که همان حفظ واجبات و ترک محرمات است, دارد(60) و به تعهداتى که با بندگان خدا, منعقد مى کند, پایبند خواهد بود ولو مسلمان نباشند.(61)
5) استکبار ستیزى و پرهیز از زورمدارى و زرمحورى(62)
6) صلابت و صراحت(63)
7) تبیین آداب معاشرت
از جمله سفارشات امام(ع) در این محور, آن است که انسان آنچه براى خود مى پسندد, باید براى دیگران نیز بپسندد و آنچه براى خود ناروا مى داند, براى دیگران نیز ناروا بداند و ستم نکرده و نیکى کند; همان طورىکه دوست دارد به او ستم نگردد و نیکى بشود, باید در برابر دیگران کظم غیظ داشته باشد و با نرمى و حسن ظن با دیگران رفتار کند.
امام(ع) در جاى دیگر, ضمن بیان ارزش هاى واقعى براى یک دوست خوب, صفات یکى از یاران(64) خود را به عنوان یک دوست خوب, این گونه توصیف مى فرماید:
کان لى فیما مضى اخ فى الله, وما یعظمه فى عینى صغر الدنیا فى عنیه و کان خارجا من سلطان بطنه, فلا یشتهى ما لا یجد ولا یکثر اذا وجد, وکان اکثر دهره صامتا, فان قال بذ القائلین ونقع غلیل السائلین وکان ضعیفا مستضعفا....(65)
امام(ع) در این کلام شریف, ارزش هایى را که قابل دوستى و برقرارى ارتباط با صاحب آن ارزش مى باشند, دسته بندى فرموده است:
1. کوچکى دنیا در چشم;
2. پرهیز از شکم پرستى;
3. نه به آنچه نداشت, گرایش داشت و نه در مصرف آنچه مى یافت, زیاده روى مى کرد;
4. سکوت در اکثر عمر و در هنگام سخن, سخن ور و پاسخ دهنده پرسش پرسش گران;
5. به ظاهر ناتوان و مستضعف و در برخورد, جدى, چون شیر بیشه در خروش و چون مار بیابان در حرکت;
6. طرح برهان, تنها در نزد قاضى و دادگاه صالحه;
7. عدم سرزنش دیگران, قبل از شنیدن عذر آنها;
8. عدم شکوه در مقابل درد, مگر پس از تندرستى و بهبودى;
9. عمل به آنچه مى گفت و نگفتن آنچه عمل نمى کرد;
10. در هنگام پیشى گرفتن سخن بر او, در سکوت مغلوب نمى گردید;
11. آزمندى بیشتر بر شنیدن تا گفتن;
12. مخالفت با خواسته هاى نفس, در مواقعى که بر سر دو راهى قرار مى گرفت.
در پایان حضرت(ع) مى فرماید:
فعلیکم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فیها فان تستطیعوها فاعلموا ان اخذ القلیل خیر من ترک الکثیر;(66) پس بر شما باد که با روى آوردن به این گونه ارزش هاى اخلاقى, در کسب آنها با یکدیگر رقابت کنید, و اگر نتوانستید, بدانید که به دست آوردن برخى از آن ارزش هاى اصلاحى, بهتر ازرها کردن همه آنهاست.
8) تبیین ارزش هایى که انسان را در جهت هماهنگى با اهداف آفرینش قرار مى دهد
حضرت(ع) در خطبه اى معروف به خطبه (غرا) که از خطبه هاى شگفت آور امام(ع) خوانده شده است,(67) بعد از بیان صفات الهى و سفارش به پرهیز کارى و بعد از تبیین ماهیت دنیا و رستا خیز, به اوصاف احوال بندگان خدا پرداخته و ارزش هاى ذیل را در جهت هماهنگى انسان با اهداف آفرینش معرفى مى نماید:
1. گام برداشتن در راه صحیح و صراط مستقیم;
2. تلاش در جهت کسب رضاى خداوند;
3. عشق به سبقت در جهت نیکوکارى;
4. تلاش در جهت کسب تقواى الهى و پروا داشتن از خداوند;
5. تقویت روحیه عذر خواهى و اعتراف به خطاها;
6. تلاش در جهت پیمودن راه راهنمایان الهى;
7. تلاش در جهت طهارت باطن; 8. علم در جهت آبادانى براى آخرت.(68)

9) تبیین سایر ارزش ها و ضد ارزش ها
اگر بخواهیم تنها به بیان ارزش ها از دیدگاه نهج البلاغه بپردازیم, نیازمند پژوهش وکندوکاو جدى هستیم, که از طاقت این مختصر خارج است. لذا در این بخش, تنها به ذکر برخى دیگر از ارزش هایى که حضرت(ع)در موارد متعدد متذکر شده است, بسنده مى کنیم:
همسویى فکرى ـ رفتارى با خاندان پیامر اکرم(ص) (انظروا اهل بیت نبیکم فالزموا سمتهم...);(69)
راستى و صداقت: نامه 20, خطبه ;174
حق گرایى: نامه هاى 53 و ;17
قاطعیت: نامه ;63
تواضع و فروتنى: خطبه 20 و نامه هاى 53 و ;50
واقع بینى: خطبه هاى 150 و ;121
وفا: خطبه234.
هجرت: حکمت 41 و نامه ;64
همت: نامه ;44
هوشیارى: نامه هاى 48 و ;38
نشاط: نامه 57 و خطبه ;53
نصیحت: خطبه ;53
نماز: خطبه هاى 53 و ;234
مساوات: نامه ;58
مدارا: خطبه 313 ونامه ;69
کار و کوشش: نامه 21 و حکمت ;175
متانت: نامه هاى 54 و ;53
تعقل: حکمت ;165
فرصت یابى: حکمت 183 و خطبه ;189
فداکارى: خطبه هاى 196 و ;112
شهادت طلبى: خطبه ;184
شجاعت: حمکت ;290
شرح صدر: نامه ;53
عدالت: خطبه ;163
صراحت: خطبه ;214
عیب جویى: حکمت ;350
پرحرفى: خطبه 191 و حکمت ;350
اختلاف: خطبه ;112
اختناق و استبداد: حکمت 206 و نامه ;53
تفاخر: حکمت 390 و خطبه ;207
تحریف: خطبه هاى 41, 152, ;150
ستم و تجاوز وجفا: خطبه 205 و نامه هاى 19, 45, 51, ;53
جهل و کینه توزى: حکمت ;163
ریاست طلبى: خطبه ;201
ریاکارى: خطبه ;201
رشوه خوارى: خطبه هاى 32 و ;206
زورگویى: خطبه ;130
سعایت: خطبه ;37
سستى: حکمت ;231
شکم بارگى: حکمت 103 و خطبه ;34
سودجویى: خطبه هاى 3, 56 و نامه ;45
شخصیت زدگى: خطبه ;192
شرک: نامه هاى 16 و ;19
شک: خطبه هاى 113 و ;177
شهوت: حکمت 707 و خطبه ;108
غرور: حکمت;283
غفلت: خطبه هاى 108 و ;109
لجاجت: نامه ;73
ناامیدى: خطبه ;185
نفاق: خطبه هاى 13, 50, 175, ;214
نژادپرستى: خطبه هاى 147, ;234
هوس: خطبه 196 و نامه ;13
هرزگى: خطبه ;191
حسادت: نامه هاى 28, ;62 خطبه هاى 133, 168 و 234.

10) تبیین مرزهاى فرهنگى
1. مرز بین انسان و حیوان و درندگان (ان البهائم همها بطونها...)(70);
2. مرز بین مومن واقعى و بدعت گذار (واعلموا عبادالله ان المومن... متبع سرعه و مبتدع بدعء...)(71);
3. مرز بین عبادت تجار, عبید و احرار (ان قوما عبدوالله رغبه...)(72);
4. مرز بین عالم و جاهل (عالم مستعمل بعلمه...)(73);
5. مرز بین جواد و فقیر (جواد لایبخل بمعروفه...)(74);
6. مرز بین صبور و ناشکیبا (من صبر...)(75);
7. مرز بین ستایش و چاپلوسى (الثنإ باکثر من الاستحقاق ملق...)(76);
8. مرز بین عدالت و اسراف (اتامرونى ان اطلب...)(77);
9. مرز بین قاطعیت و دگراندیشى;(78)
10. مرز بین فرهنگى جهادگران و دژخیمان;(79) و در جایى, حضرت(ع) تعادل را مرز کلى بین ارزش ها و ضدارزش ها تبیین مى فرماید.(80)

پى نوشت ها:
1ـ حـجه الاسلام والمسلمین محمد مهدى ماندگار, کارشناس ارشد علوم سیاسى از موسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع).
2 ـ برگرفته از: مسعود چلبى, جامعه شناسى نظم, ص 54.
3 ـ مـوریـس دوورژه, جـامـعه شـناسى سیاسى, ترجمه دکتر ابوالفضل قاضى, (تهران: دانشگاه تهران, 1367), ص 160.
4 ـ محمدتقى جعفرى, فرهنگ پیرو و فرهنگ پیشرو, ص 22.
5 ـ رضا ثـقفى, (مفاهیم فرهنگ در ادبیات فارسى), مجله فرهنگ و زندگى, شماره 1, سال 1348, ص 25.
6 - Milton Singer "Culture internasional Encyclopedia of social sciencesvol, 3, 1996,P,527.
7 ـ عـلى باقى نصرآبادى, مبانى جامعه شناسى (جزوه درس دانشگاه آزاد کاشان), صص 22 ـ25.
8 ـ لذا گفته مى شود: (الناس على دین ملوکهم).
9 ـ عـبـدالرحمن عالم, بنیادهاى علم سیاست, چاپ چهارم, (تهران: نشرنى, 1377), ص 13.
10 ـ برگـرفـتـه از: مـبـانـى جامعه شناسى, ترجمه غلامعباس توسلى, (تهران: سمت, 1372); نـگرشى جدید به علم سیاست, ترجمه شجاعى, (تهران: دفتر مطالعات, 1367). 11ـ ( ان اکرمکم عندالله اتقیکم) ـ (حجرات / 13).
12 ـ (فضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما) ـ (نسإ95/).
13 ـ (هل یستوى الذین یعلمون والذین لا یعلمون) ـ (زمر / 9).
14 ـ نهج البلاغه, نامه 53.
15 ـ نهج البلاغه, نامه 19.
16 ـ نهج البلاغه, خطبه 27.
17 ـ چـنانچه دقت شود, امام با این کلام کوتاه قصد بیان این نکته را داشتند که تـمـام ارزش هـا در دو فـصـل مـهم قـابـل تجمیع مى باشد: الف ـ تقواى الهى; ب ـ نیکوکارى.
18ـ نهج البلاغه, خطبه 184. بعضى در تنظیم صفات به گونه اى شمارش کرده اند کــه عدد 110 را نشان مى دهد.
19 ـ نهج البلاغه, حکمت 36.
20 ـ نهج البلاغه, حکمت 323.
21 ـ نهج البلاغه, خطبه 3.
22 ـ ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه ج 1, ص 5.
23 ـ نهج البلاغه, خطبه 181.
24 ـ نهج البلاغه, خطبه 234.
25 ـ در جـریان جنگ صفین, هنگامى که حضرت(ع) سخنرانى مى فرمود, در اثناى صحبت, مردى از اصـحاب به ثناگویى حضرت(ع) پرداخت و حضرت(ع) در ادامه صحبت, تملق پذیرى را از پـسـت تـریـن حـالـت هـاى زمـامـداران برشمرده و خود را از این حالت مبرا دانست (نهج البلاغه, خطبه 207).
26 ـ (ثـم لـیـکـن اثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک....), ـ (نهج البلاغه, نامه 53).
27 ـ نهج البلاغه, نامه 53.
28 ـ نهج البلاغه, حکمت 80.
29 ـ (فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابره ولا تتحفظو منى بما یتحفظ به عندالبادره...) ـ (نهج البلاغه, خطبه207).
30 ـ حـضـرت موسى(ع) بعد از آشنایى با حضرت خضر(ع) از او مى خواهد که شاگردىاش کـنـد و از عـلـم لـدنـى او بهره اى در جهت رشد خود کسب نماید (قال له موسى هل اتـبعک على إن تعلمن مما علمت رشدا ـ کهف / 66) و یا به حضرت پیامبر اکرم(ص) امـر مـى شود که همواره از خداوند این ارزش را بخواهد (وقل رب زدنى علما ـ طه/ 114).
31 ـ در احـادیـث اسـلامى هیچ محدودیتى از لحاظ زمانى, جنسى, مکانى, معلم براى عـلم آموزى وجود ندارد و تنها مرز قائل شده در منابع اسلامى, مرز بین علم نافع و علم غیر نافع است.
32 ـ (کـلا ان الانـسان لیطغى ان رآه استغنى) ـ (علق/ 7), و در حدیثى آمده که (مـن اسـتـوى یـومـاه فـهو مـغبـون) ـ (مـجـلسى, بحار الانوار, ج 1, ص 177). 33 ـ نهج البلاغه, نامه 53.
34 ـ بـرگـرفـتـه از: عبدالحمید زهادت, تعلیم و تربیت در نهج البلاغه, (قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى, 1378), صص135 ـ 238.
35 ـ ( وانما قلب الحدث کالارض الخالیه...).
36 ـ ( مـن الـوالـد الـفان المقر المدبر العمر المستسلم للدهر الذام للدنیا الساکن مساکن الموتى والظاعن عنها, الى المولود المومل...).
37 ـ (فانى إوصیک بتقوى الله اى بنى ولزوم امره...).
38 ـ (فاستخلصت لک من کل امر نخیله و...).
39 ـ (و اعرض علیه اخبار الماضین و...).
40 ـ (و اعلم یا بنى ان احدا لم ینیىء عن الله سبحانه...).
41 ـ (واذکر بذکر الموت وقدره بالقتإ...).
42 ـ (فـانـى إوصیک بتقوى الله یا بنى و لزوم امره وعماره قلبک بذکره...). 43 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 42, 194 و نامه هاى 31, 53 و حکمت 243.
44 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 38 و 234 (قاصعه).
45 ـ نهج البلاغه, نامه 53.
46 ـ نهج البلاغه, نامه هاى 31 و 53.
47 ـ نهج البلاغه, خطبه 159 و نامه32 و حکمت هاى 128, 360 و 431.
48 ـ نهج البلاغه, نامه هاى 39 و 70.
49 ـ نهج البلاغه, نامه 53 و حکمت 406.
50 ـ نهج البلاغه, نامه هاى 41,43 و 71.
51 ـ نهج البلاغه, نامه 50 و حکمت هاى 128 و 360 و 372.
52 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 3, 33, 105 و نامه 78.
53 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 15 و 168.
54 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 32, 131 و 144.
55 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 3, 181 و نامه 3.
56 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 34, 39, 199 و نامه 62.
57 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 21, 166.
58 ـ نـهج الـبـلاغـه, خطبه هاى 16, 142, 181 و 200 و نامه هاى 27 و 31 و حکمت هاى 270 و 396.
59 ـ نهج البلاغه, حکمت 126.
60 ـ نهج البلاغه, خطبه 166.
61 ـ نهج البلاغه, نامه هاى 19, 53, 65 و 74.
62 ـ نهج البلاغه, خطبه 234.
63 ـ نهج البلاغه, خطبه 11 و حکمت هاى 79 و 107.
64 ـ برخى گفته اند آن شخص, ابوذر غفارى بن مظعون بوده است.
65 ـ نهج البلاغه, حکمت 290.
66 ـ همان.
67 ـ مـحـمـد دشـتـى, تـرجمه نهج البلاغه, ص 131 (در این ترجمه, شماره خطبه, 83 مى باشد).
68 ـ نهج البلاغه, خطبه 82.
69 ـ نهج البلاغه, خطبه 96.
70 ـ نهج البلاغه, خطبه 152.
71 ـ نهج البلاغه, خطبه 175.
72 ـ نهج البلاغه, حکمت 229.
73 ـ نهج البلاغه, حکمت 373.
74 ـ همان.
75 ـ نهج البلاغه, حکمت 414 و 415.
76 ـ نهج البلاغه, حکمت 348.
77 ـ نهج البلاغه, خطبه 126.
78 ـ نهج البلاغه, خطبه 17.
79 ـ نهج البلاغه, خطبه هاى 51, 125 و 238.
80 ـ نهج البلاغه, خطبه 175.

تبلیغات