آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

یکى از دغدغه‏هاى فکرى در جامعه ما همواره بحث جایگاه دین در توسعه بوده است و اینکه در حرکت جامعه به سوى توسعه، جایگاه دین و ایدئولوژى کجاست؟ با توجه به برداشت‏هاى مختلفى که از دین، ایدئولوژى و تعبیر ایدئولوژیک از دین وجود دارد، اهمیت و جایگاه این بحث در عرصه تفکر جامعه ایران چیست؟ با توجه به تفاسیر مختلفى که از دین و ایدئولوژى وجود دارد، آیا تعبیر ایدئولوژیک از دین میسر و ممکن است؟ هدف از این مقاله، این است که نسبت رابطه دو مفهوم دین و ایدئولوژى را مورد پرسش قرار داده و امکان و مطلوبیت تعبیر ایدئولوژیک را از دین، بررسى نموده و دیدگاه‏هاى مختلف را در این زمینه مورد کنکاش قرار دهد . عقلانى/غیر عقلانى شدن دین، سیاسى/غیر سیاسى شدن دین و ایدئولوژیک/غیر ایدئولوژیک شدن دین از مهم‏ترین موضوعاتى است که جایگاه بسیار ویژه‏اى در عرصه تفکر جامعه ایران دارد . ایدئولوژیک شدن دین، دینى شدن ایدولوژى، عرفى شدن، عرف‏گرایى و چهره دینى و فرایند عرفى شدن در ایران، از موضوعاتى که در این مقاله به آن پرداخته خواهد شد . ابتدا بایستى به خود مفهوم ایدئولوژى، دین و تعبیر ایدئولوژیک از دین پرداخت و سپس به پارادوکس ایدئولوژیک/غیر ایدئولوژیک شدن دین و دیدگاه‏هاى مختلف در این زمینه اشاره نمود .

دانشواژه ایدئولوژى که در عصر ما رواج زیادى پیدا کرده، پدیده‏اى است مربوط به دوران جدید . این واژه براى اولین بار در دهه‏هاى آخر قرن هیجدهم توسط دوستوت دوتراسى (1) از پیشگامان فرانسوى پوزیتیویسم به کار برده شد . او ایدئولوژى را به معنى دانش آراء و عقاید (2) یا به عبارت دیگر، تحقیق و بررسى در منشا تحول و تکامل اندیشه‏ها، (3) اعم از اندیشه‏هاى مذهبى، فلسفى، سیاسى و اجتماعى به کار برد . با گذشت زمان ایدئولوژى دستخوش تغییراتى از لحاظ معنى گردید و به جاى اینکه معناى داشتن آراء و عقاید را بدهد، معناى آراء و عقاید و اندیشه‏هایى درباره انسان، جامعه و جهان را به خود گرفت که این خود به دو معنا به کار برده مى‏شود:

اول به معناى محدود مفهوم ایدئولوژى (4) که فقط شامل آراء و اندیشه‏هاى افراطى است; یعنى ناسیونال سوسیالیسم و فاشیسم و آراء و عقاید افراطى چپ، یعنى کمونیسم مى‏گردد . دوم به معناى وسیع و گسترده مفهوم ایدئولوژى (5) که شامل هر نوع نظریه جهت‏دار یا هر نوع تلاشى براى نزدیک کردن علم و سیاست‏به یک سیستمى از عقاید باشد و یا به تعبیرى دیگر شامل دو گونه مکتب سیاسى خواه افراطى مانند کمونیسم و فاشیسم یا میانه‏رو مانند لیبرالیسم و محافظه کارى و انواع دیگر اندیشه‏هاى سوسیالیستى مى‏گردد . مارکس این واژه را در کتاب «فقر فلسفه‏» ، «ایدئولوژى آلمانى‏» و «نقدى بر اقتصاد سیاسى‏» و دیگر آثار خود به کار برد . او در کتاب «فقر فلسفه‏» در سال 1847 نوشت: همان کسانى که بر حسب قدرت تولید مادى خود، روابط اجتماعى را برقرار مى‏کنند، اصول و افکار و مقوله‏هاى روشنفکرى را هم بر همان اساس به وجود مى‏آوردند . او در کتاب «نقدى بر اقتصاد سیاسى‏» نیز مى‏نویسد: «ایدئولوژى مى‏تواند صورتهاى حقوقى، سیاسى، مذهبى و هنرى و فلسفى به خود بگیرد و به طور خلاصه ایدئولوژى از دید مارکس مى‏تواند تمامى تجلیات و آثار تمدن را شامل شود . برداشتى که مارکس از ایدئولوژى داشت، تاثیر بسیار زیادى بر تفکر سیاسى جدید بر جاى گذاشت و باعث‏شد این واژه به طور وسیع در ادبیات سیاسى وارد شود . کارل مانهایم در کتاب «ایدئولوژى و یوتوپیا» (6) معتقد است که ایدئولوژى فرآورده طبقات حاکمه است و وضع موجود را توجیه مى‏کند و ممکن است‏به صورت جهان‏بینى یک عصر درآید . در مقابل یوتوپیا بیانگر آمال و آرزوهاى طبقات زیر سلطه و فاقد قدرت است . ایدئولوژى عامل ایجاد ثبات سیاسى است; در حالى که یوتوپیا زمینه فکرى شورش و جنبش را فراهم مى‏نماید . هانا آرنت معتقد است که ایدئولوژى‏ها، پدیده‏هاى تازه‏اى هستند که در گذشته نقش کمى در زندگى سیاسى به عهده داشتند و پیش از هیتلر و استالین، توانایى بالقوه آنها هنوز کشف نشده بود . به نظر او ایدئولوژى هر چند ظاهرى علمى دارد، ولى در اصل علم کاذب است و مى‏نویسد ایدئولوژى هم علمى است کاذب و هم فلسفه‏اى است دروغین . (7)

برخى از نویسندگان ایدئولوژى را نوعى شبه علم تلقى مى‏نمایند . از جمله ژان لاپیر (8) مى‏گوید: در حالى که دانشمند، به ویژه به تجربه و آزمایش که مى‏تواند فرضیه او را باطل کند، علاقه‏مند است ایدئولوژى با تجربه و آزمایش که خط تکذیب و ابطال فرم‏هاى آن را دارد، سر و کارى ندارد .

ساموئل هانتینگتون (9) نیز ایدئولوژى را چنین تعریف مى‏کند:

«ایدئولوژى عبارت است از دستگاه عقیده‏ها که به توزیع ارزش‏هاى سیاسى و اجتماعى پرداخته و یک گروه مهم آنها را به خود اختصاص مى‏دهد .» (10) یورگن هابر مارس معتقد است ایدئولوژى به کمک ساختارهاى سلطه یا قدرت باعث ایجاد موانع و محدودیت‏بر سر راه فرایندهاى اجتماعى مفاهیم مى‏گردد . او ایدئولوژى و دموکراسى را به عنوان مقولاتى مغایر مطرح مى‏نماید و مى‏نویسد: «دموکراسى به فرایند نهادینه شدن مفاهیم و مفاهیم نهادینه شده در یک جامعه باز مى‏گردد که اعضاى جامعه از طریق آن به طور عمومى به تامل و اندیشه ورزى پرداخته و به تصمیمات جمعى الزام آور مى‏رسند .» (11)

تفکیک دین و ایدئولوژى
در رابطه با پیوند میان دین و ایدئولوژى دیدگاه‏هاى مختلفى بیان شده است . عده‏اى معتقدند نمى‏توان تعبیر ایدئولوژیک از دین داشت و عده‏اى دیگر معتقدند مى‏توان تعبیر ایدئولوژیک از دین داشت و به پیوند بین دین و ایدئولوژیک قائل هستند . ژان بشلر، دانیل بل و سروش از کسانى هستند که قائل به تفکیک میان دین و ایدئولوژى هستند . این جریان با نگاهى که به ایدئولوژى‏هاى تاریخ دارد و نیر با ادیان موجود، به این نتیجه مى‏رسد که نباید این دو را یکى پنداشت . ژان بشلر در کتاب «ایدئولوژى چیست؟» معتقد است‏براى آنکه ایدئولوژى جاى مذهب را بگیرد، مشکلات زیادى وجود دارد که میزان آن به نسبت متعالى بودن ایدئولوژى، تغییر مى‏کند . از جهت دنیوى، ایدئولوژى کاملا مى‏تواند جاى مذهب را بگیرد . . . (12) آنچه مذهب و ایدئولوژى را از هم متمایز مى‏کند، اصالت غیر قابل انکار مذهب در ارائه پاسخ به پرسش‏هاى غایى است . مذهب برداشت رضایت‏بخش از مرگ ارائه مى‏دهد; در حالى که ایدئولوژى درباره مرگ و هستى به طور کلى اظهار نظر نمى‏کند . . . (13) با اطمینان مى‏توان گفت که ایدئولوژى هرگز نمى‏تواند جاى مذهب را بگیرد . . . او در ادامه مى‏افزاید: جذب اخلاق به وسیله ایدئولوژى غیر ممکن است و اگر هم انجام گیرد، به فساد اخلاق منجر مى‏شود . در واقع ایدئولوژى فاقد اخلاق است . . .» (14)

نظریه‏پردازان تز پایان ایدئولوژى نیز قایل به نوعى تفکیک میان دین و ایدئولوژى مى‏باشند و معتقدند که عصر ایدئولوژى و دین ایدئولوژیک به پایان رسیده است . اصطلاح پایان ایدئولوژى را براى اولین بار ادوارد شیلز در سال 1955 به کار برد . پس از او دانیل بل در اوایل دهه 60 با انتشار کتابى به همین نام یعنى «پایان ایدئولوژى‏» (15) موجب گسترش آن گردید و بعد از آن طى دو دهه در کانون توجه صاحب نظران لیبرال و محافظه کار همچون هانا آرنت، کارل پوپر، ریمون آرون و مارتین سیمور لیپست قرار گرفت .

دانیل بل ایدئولوژى را همانند جزمیت‏گرایى، توتالیتاریسم، تعبدزدگى و . . . مى‏داند و آن را در فاشیسم، کمونیسم و نازیسم و . . . متجلى مى‏بیند و با چنین توجیهى این نتیجه را مى‏گیرد که چون به لحاظ تاریخى زمان توتالیتاریسم به سر آمده، دوران ایدئولوژى نیز به پایان رسیده است .

در نیمه قرن بیستم متعاقب فروپاشى اردوگاه افراطى چپ در سال 1989، شاهد ظهور نظریه پایان تاریخ (16) توسط فرانسیس فوکویاما مى‏باشیم . او بر این اعتقاد است که آنچه را امروزه شاهد هستیم، تنها پایان جنگ سرد و یا گذشت مرحله خاصى از تاریخ بعد از جنگ نیست; بلکه پایان خود تاریخ است . نظریه پایان تاریخ فوکویاما توسط اندیشمندان مختلف مورد نقد و بررسى قرار گرفت .

آلن دوبنوا ضمن ایرادات در خور توجه به فوکویاما، مى‏گوید:

«فوکویاما قادر نیست درک کند که لیبرالیسم فقط شکلى از اشکال نوگرایى است که به نظر مى‏رسد بر اشکال دیگر پیروز شده . در صورتى که خود تجدد در حال خالى کردن میدان براى شکل دیگر از جهان‏بینى است که آن را مابعد مدرن مى‏توان نامید . فوکویاما ناتوان از درک این نکته است که ما به هیچ وجه شاهد پایان تاریخ نیستیم، فقط ناظر پایان روایت‏هاى تاریخ‏گرایانه و بحران شدید ایدئولوژى پیشرفت هستیم‏» (17) با فروپاشى کمونیسم ما در انتظار آن نخواهیم بود که اقوامى که تا دیروز در زیر سلطه شوروى به سر مى‏بردند، به آرمان بى‏محتواى جامعه غربى روى آورند; جامعه‏اى که خود در اثر روابط اجتماعى آشفته و سلطه مطلق کمیت، از خود بیگانه شده است; بلکه خواستار چیزى هستیم فراسوى نظام‏هاى فرسوده شرق و غرب . (18)

رژى دبره نیز در سال 1989 نظریه بازگشت تاریخ را مطرح مى‏کند و معتقد است که فوکویاما در حقیقت پایان یک چرخه را مشاهده کرده، نه پایان تاریخ را . او در ادامه مى‏افزاید: «سرمایه‏دارى دمکراتیک صاحب بلامنازع میدان شده است، اما در اشتباه است اگر فکر کند که مى‏تواند آن را کنترل کند و با پیروزیش تاریخ متوقف خواهد شد . پیروزى انکارناپذیر سرمایه‏دارى در حال حاضر در بطن خویش و در دراز مدت شکست‏خود را پرورش خواهد داد . . . هر چند ما از دوران جنگ سرد خارج شده‏ایم، ولى جهان در حال تغییر و دگرگونى است . آرى تاریخ باز مى‏گردد .

از آنجا که پایان ایدئولوژى مدت زمان کوتاهى پس از اعلام آن توسط دانیل بل، ادوارد شیلز و ریمون آرون و . . . خود به پایان رسید، لذا نمى‏توان براى پایان تاریخ چیزى جدا از همتاى پیشین خود تصور کرد . پایان تاریخ و پایان ایدئولوژى در حقیقت چیزى بیش از انعکاس سیاسى و روشنفکرى، شکوفایى سرمایه دارى و شکست فاشیسم و پس از 1945 در دوره اول و پس از شکست کمونیسم در دوره دوم نبوده است و این دو مقطع خود دو دوره ایدئولوژیک بوده و به قول ا . اچ کار «تقبیح ایدئولوژى‏ها» به طور کلى خود نوعى ایدئولوژى است . (19) به تعبیر «روبرت هابر» پایان ایدئولوژى خود به مثابه یک ایدئولوژى است (20) یا به تعبیر یورگن هابرماس: علم و تکنولوژى در مقام ایدئولوژى است که معتقد است . با افول ایدئولوژى در دنیاى فراصنعتى، این وظیفه به تکنولوژى و دانش فنى محول گردیده است . (21) رونالد چیلکوت معتقد است که تصور آنکه بتوان سیاستى فارغ از ایدئولوژى داشت، تصورى افسانه‏اى است که در جهان واقعیت امکان تحصیل آن وجود ندارد . او بر خلاف اندیشه گرایى همچون دانیل بل که شعار پایان ایدئولوژى را سر داده است، معتقد است تنها نوع ایدئولوژى‏هاى حاکم تغییر کرده و از شکل سنتى به صورت مدرن در آمده است . به عبارت دیگر ایدئولوژى ماهیتى فراگیر دارد که نه در گذشته، بلکه در حال حاضر نیر حضور دارد و چنین به نظر مى‏رسد که آینده ما نیر متاثر از ایدئولوژى باشد . علاوه بر پایان تاریخ و پایان ایدئولوژى، عده‏اى از پایان فضیلت، (22) پایان جهان، (23) پایان علم، (24) پایان زمین (25) و پایان سیاست و . . . سخن گفته‏اند . جان هورگان در کتاب «پایان علم‏» ادعا مى‏کند که علوم جدید در تمام زمینه‏هاى معرفتى به بن بست معرفتى رسیده‏اند و دیگر چیزى براى گفتن ندارند . نظریه‏پردازان پایان دموکراسى نیز معتقدند که دموکراسى به معناى متعارف آن، که نوعى پیوند میان جامعه و شهروند ایجاد مى‏کند، در حال از بین رفتن است و تصمیم‏هاى واقعى و راهبردى در جوامع امروزى عمدتا به وسیله گروه‏هاى ذى نفوذ و دور از انظار عمومى اتخاذ مى‏گردد . عده‏اى دیگر نیز با طرح نظریه پایان سیاست معتقدند در آغاز قرن 21 و دوران به اصطلاح پست مدرن سرنوشتى بر سر سیاست مى‏آید که البته سخن گفتن از آن چندان کار آسانى نیست . (26)

در بین نویسندگان ایرانى نیز مى‏توان به داریوش شایگان و دکتر سروش اشاره نمود که معتقدند دین اگر تبدیل به ایدئولوژى شود، به مرگ خود حکم داده است و به توتالیتاریسم تبدیل خواهد شد . شایگان معتقد است: «از لحاظ تاریخى عصر دین به عنوان نظم سیاسى به سر آمده است . . . هر گونه تلاشى براى واقعیت‏بخشیدن به دین، آن را تا سطح ایدئولوژى‏هاى کل گرا پایین خواهد برد .» (27)

سروش نیر بر آن است که دین اگر بخواهد ایدئولوژى شود، در واقع فتوا به موقت‏بودن خودش داده و دست از جاودانگى خود کشیده است و دین یک مخزن پایان ناپذیرى است که براى همیشه مى‏تواند معلم زندگى و راهنماى عمل انسان‏ها باشد . از نظر او محور دین در این بیان خلاصه مى‏شود که دین آمده تا جلو خدایى کردن انسان را بگیرد; در حالى که در ایدئولوژى انسان، خدا مى‏شود . دین مرامنامه‏اى است که به ما مى‏آموزد که ما خدا نیستیم; انسانى که خودش را خدا نمى‏داند رفتارى دارد، سیاستش سیاست‏بندگان است، نه سیاست‏خدایان، حکومتش حکومت‏بندگان است، نه حکومت‏خدایان، اخلاقش اخلاق بندگان است، نه اخلاق خدایان و . . . ایدئولوژى مرامنامه انسان معترض است که در همه چیز این جهان مى‏توان به چشم تجدید نظر نگاه کرد و به دلیل اینکه ایدئولوژى معطوف به عمل است و معطوف به مصلحت‏سیاسى، یک حزب دارد دیگران را بیرونى حساب مى‏کند و در پایان نتیجه مى‏گیرد که دین اصلا ایدئولوژیک شدنى نیست . به نظر سروش از خصوصیات عمده دین، حیرت است که با ساده‏نگرى ایدئولوژى قابل جمع نیست . او در تئورى قبض و بسط شریعت، ماهیت دین را حیرت و ناگویایى و رسالت دین را حیرت‏زایى مى‏داند . دین هیچ‏گاه در دسترس نیست و آنچه هست فهم، از دین مى‏باشد و آن هم سیال و متفاوت است . . . باید در دین به حداقل قناعت کرد و میدان را به عقل و تجربه و برنامه‏هاى عملى بشرى داد . (28) او در ادامه مى‏افزاید:

دین هر کس فهم اوست از شریعت . دین یک امر راز آلود است; حیرت افزاست; پر از محکم و متشابه‏است; حیرت افکنى در ذات دین است; دین مثل ایدئولوژى نیست که موضع‏هایش مشخص و معلوم‏باشد . (29)

پیوند دین و ایدئولوژى
گروه دیگرى معتقد به پیوند میان دین و ایدئولوژى هستند . در مطالعه این جریان مراد از ایدئولوژى، معناى لغوى آن نیست و بیشتر به برداشت اصطلاحى از آن اشاره مى‏شود . به همین جهت است که این برداشت در بسیارى از مواقع همسان و همردیف با دین و مذهب و مکتب و شریعت‏به کار گرفته مى‏شود و نه در برابر آن . این گروه ایدئولوژى را زاییده جهان‏بینى مى‏دانند . استاد شهید مطهرى در کتاب «مقدمه‏اى بر جهان‏بینى توحیدى‏» معتقد است: «جهان بینى مجموعه‏اى از بینش‏ها و تفسیرها و تحلیل‏ها درباره جامعه و جهان و انسان است . ایدئولوژى از نوع حکمت عملى است و جهان بینى از نوع حکمت نظرى .» (30)

او در ادامه مى‏نویسد: «انسان از بدو پیدایش، حداقل در دوره‏اى که رشد و توسعه زندگى اجتماعى منجر به یک سلسله اختلافات شده است، نیازمند به ایدئولوژى و به اصطلاح قرآن و شریعت‏بوده است . هر چه زمان گذشته و انسان رشد کرده و تکامل یافته است، این نیاز شدیدتر شده است . . . آنچه بشر امروز به طریق اولى بشر فردا را وحدت و جهت مى‏بخشد و آرمان مشترک مى‏دهد و ملاک خیر و شر و باید و نباید برایش مى‏گردد، یک فلسفه زندگى انتخابى آگاهانه آرمان خیز مجهز به منطق و به عبارت دیگر ایدئولوژى جامع و کامل است . . . امروز دیگر جاى تردیدى نیست که مکتب و ایدئولوژى از ضروریات حیات اجتماعى است .» (31)

شهید مطهرى معتقد است که ایدئولوژى‏ها دو گونه‏اند: انسانى و گروهى . مخاطب ایدئولوژى‏هاى انسانى نوع انسان است، نه قوم یا نژاد یا طبقه خاص داعیه نجات نوع انسان را دارد، نه نجات و رهایى گروه یا طبقه معین . . . و ایدئولوژى گروهى که مخاطبش گروه یا طبقه یا قشر خاص است و داعیه رهایى و نجات و یا سیادت و برترى همان گروه را دارد . بدون شک ایدئولوژى اسلامى از نوع انسانى است و خاستگاه آن فطرت انسان است و مخاطبش همه گروه‏هاى انسانى است .» (32)

شریعتى نیز بحث‏هاى بسیارى را در ارتباط با پیوند مذهب و ایدئولوژى مطرح نموده و میان دو نوع مذهب تفکیک قایل شده است . یکى مذهب سنتى که عبارت است از مجموع عقاید موروثى، احساس‏هاى تلقینى و همچنین تقلید از مدها و روابط و شعائر مرسوم اجتماعى و احکام خاص ناخودآگاه علمى . دوم مذهبى که ایدئولوژى است و یک فرد یا یک طبقه با یک ملت آگاهانه انتخاب مى‏کند . (33) شریعتى معتقد است که دین مى‏تواند ایدئولوژیزه شود و همانند شهید مطهرى، اسلام را در چهارچوب ایدئولوژى به عنوان یک دین پیشرو معرفى مى‏نماید و انقلابى بودن، خودآگاهى، ترقى، تکامل و . . . را پدیده‏هایى مى‏داند که در ماهیت ایدئولوژى وجود دارد . شریعتى در مجموعه آثار خود تعاریف مختلفى را از مذهب و ایدئولوژى ارائه مى‏دهد . او در جایى مى‏گوید: «ایدئولوژى عبارت است از عقیده‏اى که بر اساس جهان‏بینى و شناخت انسان یا تاریخ یا جامعه مسئولیت اجتماعى فرد را، یک طبقه یا یک ملت و یا یک گروه انسانى را در قبال مسایل زمان خویش، وضع گروهى طبقاتى و ملى خویش و . . . و به طور کلى در قبال سرنوشت‏خویش تفسیر و تعیین مى‏کند . ایدئولوژى عبارت است از اخلاق، فلسفه زندگى، رسالت مسئولیت فردى و اجتماعى .» (34) او در تعریف مذهب نیز معتقد است: «به نظر من بهترین تعریف از مذهب این است که مذهب یک ایدئولوژى است و بهترین تعریف براى ایدئولوژى این است که ایدئولوژى، ادامه غریزه است .»

مذهب به عنوان ایدئولوژى، عقیده‏اى است که آگاهانه و بر اساس نیازها و ناهنجارى‏هاى موجود و عینى و براى تحقق ایده‏آل‏هایى که براى رفتن به طرف آن ایده‏آل‏ها این فرد، این گروه و یا این طبقه همواره عشق مى‏ورزیده، انتخاب مى‏شود . او درباره ایدئولوژى و اسلام نیز معتقد است که آنچه در مفهوم ایدئولوژى مطرح است، همان عناصرى است که تشکیل دهنده مصداق کامل دین است و . . . ایدئولوژى انسانى با اسلام به عنوان کامل‏ترین دین الهى با یک زبان حرف مى‏زنند . . . اسلام به عنوان یک رسالت، یک پیام و یک مکتب هدایت و نجات براى مردم از نوع ایدئولوژى است; یک ایدئولوژى راستین و کامل و مردمى که ریشه‏اى خدایى دارد . . . اسلام به عنوان ایدئولوژى، ابوذر مى‏سازد، اسلام به عنوان فرهنگ، ابوعلى سینا، اسلام به عنوان ایدئولوژى، مجاهد مى‏سازد، اسلام به عنوان فرهنگ مجتهد مى‏سازد، اسلام به عنوان ایدئولوژى روشنفکر مى‏سازد، اسلام به عنوان فرهنگ، عالم مى‏سازد و . . . از دیدگاه دکتر شریعتى (35) انقلاب بر اساس ایدئولوژى به وجود مى‏آید و لذا عده‏اى شریعتى را به عنوان دومین شخصیت انقلاب و ایدئولوگ انقلاب مى‏دانند . حامد الگار معتقد است که چکیده اندیشه شریعتى این است که پیام مذهب، فلاح و رستگارى در آخرت و مبارزه با قدرت‏ها و سلطه‏هاى موجود در دنیاست . (36)

در ارتباط با نقش مذهب به عنوان یک ایدئولوژى در پیروزى انقلاب اسلامى ایران، تقریبا تمام اندیشمندان ایرانى و غیر ایرانى اتفاق نظر دارند و مذهب را به عنوان عامل محور اصلى انقلاب اسلامى در نظر مى‏گیرند . خانم تدا اسکاچپول در این ارتباط مى‏نویسد:

اگر در واقع بتوان گفت که یک انقلاب در دنیا وجود داشته باشد که به طور عمد و آگاهانه توسط یک نهضت اجتماعى توده‏اى ساخته شده تا نظام پیشین را سر نگون کند، به طور قطع آن انقلاب، انقلاب ایران علیه شاه است . . . مرکزیت تمام حرکت انقلابى حول محور اسلام شیعى دور مى‏زند . انقلاب اسلامى ایران از انقلابهاى نادرى است که به طور آگاهانه بر اساس ایدئولوژى اسلامى و به ویژه شیعه شکل گرفته است . (37)

حمید عنایت نیز مذهب را به عنوان یک ایدئولوژى سیاسى مى‏داند و درباره انقلاب اسلامى ایران معتقد است که وجه ممیزه انقلاب ایران با سایر انقلاب‏ها جایگاه مذهب و تاثیر آن در فرایند تحولات سال 57 مى‏باشد . انقلاب ایران در جهت توسعه سطح آگاهى مذهبى به وقوع پیوست که عمق وفادارى به مذهب شیعه را نمودار کرد . مذهب شیعه موجب شد تا انقلاب ایران خصوصیاتى را کسب کند که در میان انقلاب‏هاى مهم عصرمان جایگاه ویژه‏اى را پیدا کند . (38)

آنچه گذشت نگاهى گذرا به نظرات مربوط به تعبیر ایدئولوژیک از دین بود و اصلى‏ترین/مشخصه تعبیر ایدئولوژیک از دین در این مقاله نقش محورى است که مفهوم مبارزه سیاسى و انقلاب در دین ایدئولوژیک دارد و نقشى که مذهب به عنوان یک ایدئولوژى مى‏توانست در فرایند پیروزى انقلاب اسلامى و تحولات بعد از آن داشته باشد . تبدیل دین به ایدئولوژى در ادیان مختلف با یکدیگر متفاوت است و ادیان مختلف بر حسب دارا بودن یا نبودن ظرفیت‏هاى ایدئولوژیک با یکدیگر فرق مى‏کنند . براى اسلام با ظرفیت‏هاى بالاى ایدئولوژى، ایدئولوژیک شدن منجر به عرفى شدن (39) نمى‏گردد . اما در ادیان دیگر همچون مسیحیت امکان چنین امرى متصور است . در غرب مدرنیته یک پدیده فرامذهبى بود و توسعه منجر به سکولاریسم و عرفى شدن شد . اما آنچه مسلم است در جامعه صنعتى غرب، ایدئولوژى نیروى هویت‏بخش و دگرگون ساز خود را به دلیل غلبه مصرف گرایى، سود جویى و اثر بخشى از دست داده است و لذا نمى‏توان حکم واحدى در مورد کلیه ادیان صادر کرد . (40)

پى‏نوشت‏ها در دفتر مجله موجود مى‏باشد .

تبلیغات