آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

مسلمانان, هیچ دورانى را هم چون قرن چهارم هجرى نمى شناسند که شرایط عمومى زندگى آن ها این چنین با یکدیگر در تناقض باشند. این شرایط از یک سو ناپسندترین و بى ثمرترین چهره را به نمایش مى گذارد و از دیگر سوى دورانى پرنعمت, ارزش مند و نتیجه بخش محسوب مى شود.
زندگى مسلمانان در این دوران دچار فساد و تباهى گشته و جهان اسلام در این عصر به جولان گاه رقابت ها و انبوه تمایلات هوسآلود تبدیل شده است. و از دیگر سوى, حیات ذهنى و عقلى آنان چنان بهبود پذیرفته که هرگز براى آن ها سابقه نداشته است.
این دو وجههء متناقض نمى توانسته است یگانه اى از امت اسلام تشکیل دهد.
در این دوران حیات عقلانى جدیدى براى مسلمانان پدیدارشد که رنگ خالص اسلامى بر خود داشت. در جهان اسلام متفکران مسلمانى جلوه کردند که اندیشه هایشان نه به دین رنگ باخته بود و نه به فلسفهء بیگانگان. آن ها متفکرانى مستقل بودند که کوشیدند آن چه را از ملل دیگر به مسلمانان رسیده, رنگ اسلامى خالص و مستقل زنند.
پیشوایان این متفکران, فارابى, ابن سینا, و سایر فلاسفه اى بودند که در این دوران ظاهر شدند.
آثار فراوان و گوناگونى ـکه محصول این دو پدیدهء متناقض, یعنى انحطاط سیاسى و شکوفایى و اعتلاى عقلى در میان مسلمانان قرن چهارم هجرى است1 براى ما باقى مانده که شاید استوارترین و آشکارترین آن ها در رسائل اخوان الصفا باشد.
نویسندگان این رسائل جماعتى بودند که در خفا کار مى کردند و در پى تغییر نظام سیاسى اى بودند که در آن وقت به جهان اسلام سیطره داشت, و در این مسیر به تغییر آن نظام عقلانى که بر زندگى مسلمانان نفوذ داشت متوسل مى شدند.آن ها در این جهت روش جمعیت هایى را که در جهان کهن قبل ازآن ها وجودداشت برمى گزینند که بارزترین شان فیثاغوریان و افلاطونیان بودند.
آشنایى با اوضاع اقتصادى و اجتماعى جهان اسلام در قرن چهارم هجرى انقلاب اجتماعى که پیامبر اسلام بدان دست زده از همهء انقلاب هایى که در همهء اعصار تاریخ رخ داده, مهم تر و عمیق تر بود, زیرا او از حال بینوایان و ستم و طغیان توان گران از دیگران آگاه تر بود.
پیغمبر اسلام(ص) با توان گران و اشراف به جنگ برخاست و از حقوق بینوایان دفاع کرد. و این خود, اشراف مکه را ناخشنود ساخت و لذا جنگ بزرگى علیه پیغمبر برانگیختند تا جایى که حضرت را به هجرت از دیار مجبور کردند.
اصلاحات اسلام نتوانست همهء مفاسد اجتماع را ریشه کن کند. مللى که اسلام در میان آن ها منتشر شد نیز, چون جزیره العرب, داراى مشکلات اجتماعى و اقتصادى بودند و در نتیجهء فتوحات اسلام, این مشکلات پیچیده تر شد, زیرا خلفاى نخستین چنان به امور لشکرکشى سرگرم بودند که فرصت کافى براى پرداختن به اصلاحات اقتصادى نمى یافتند. نیز سنگینى خراج هایى که عمربن خطاب موسس امپراتورى عرب و خلفاى بعد از او تعیین کردند, بیش تر بر دوش ملل مغلوب, چون سریانیان و قبطیان و نبطیان و ایرانیان و ترکان بود تا بردوش فاتحان.
در ایام دولت اموى, پس از یک دوران کوتاه بهبود, اوضاع اقتصادى رو به وخامت نهاد. جنگ ها از یک سو و اسراف کارى امویین از سوى دیگر, و تحمیل پرداخت خراج و جزیه به کسانى که اسلام آورده بودند و قوانینى که درزمان آن ها وضع گردید خشم و نارضایى مردم را افزون کرد.
در عهد عباسى نیز نه تنها اوضاع بهبود نیافت بلکه ناگوارتر شد. عباسیان که از برکشیدگان ایرانیان بودند مى خواستند میان عرب و عجم مساواتى برقرار کنند.
در سدهء چهارم هجرى خلافت عباسى به حد نهایت ناتوان گشت و روزگار مقتدر, بدترین ایام دولت عباسیان بوده است, زیرا در این دوره زنان و خادمان فرمان مى راندند و رشوه و فساد رواج کامل یافت و همگانى گشت. و درسال334 هجرى احمد بن بویهء دیلمى در حال جنگ وارد بغداد شد, خلیفهءوقتالمستکفى بالله (333 ـ 334ق) بود. در حال, پیش وى آمد و احمد با وى بیعت کرد که: خلافت برایمستکفى بماند و احمد سلطنت را به دستآورد و بدین سان خلافت عباسى پایهء دورهء جدیدى گذاشت: یعنى سلطنت و نیرومندى آن زایل گشت, و خلیفه جز رئیسى دینى به شمار نمى رفت.1
پسران بویه, شیعهء زیدى بودند, و براین اعتقاد که, عباسیان خلافت را غصب کرده اند و آن را از صاحبان سزاوار آن باز گرفته اند, ولى مى ترسیدند که خود را از زیر فرمان خلیفگان عباسى رها کنند و جاى وى را به خلیفهء علوى بدهند, زیرا از این هم مى ترسیدند که همین خلیفه ءعلوى سلطنت را از آل بویه بازستاند و ادعا کند که خود او خلیفهء شرعى است. ولى سرانجام بویهیان خلیفهءمستکفى را کشتند ومطیع پسرمقتدر را جاى وى نشاندند, و روزگار وى نیز از بدترین دوره ها بود. در این دوره بود که نزاع دینى بالاگرفت: بیش تر عراق سنیان بودند,ولى پسران بویه تایید و نیرومندى مذهب شیعه را مى خواستند و در این راه غلومى کردند, و از این جهت شور و فتنه میان مردم بالا گرفت و کار عراق اختلال یافت, وفقر و بیمارى شدت گرفت و گرسنگى و قحط سخت شد, تا به جایى که اهل بغداد گوشت مرده و سگ خوردند, وگروه زیادى از گرسنگى مردند. اما اگر وضع تازیان در این روزگار پریشان شده بود, ایرانیان نیز روزگار خوشى نداشتند.2
فتنه در همهء حوزهء پهناور خلافت راه یافته بود و شهرهاى دیگر, مانند بصره و کوفه, نیز وضع بهتر از بغداد نداشتند. دولت اسلامى به دولت هاى کوچک گوناگون تفکیک شد. و هر منطقه زیر نفوذ قدرتى بود و نابسامانى همه گیر بود.
فساد و تباهى بیش تر به سبب نفوذ و غلبهء ترکان بود که معتصم سپاهى از آنان گردآورده بود و کارها را به دست آنان سپرده بود که رفته رفته کارشان بالاگرفته و اکنون خلیفگان را نیز به خداوندى نمى شناختند. شب ها سروران خود را در قفس مى انداختند و روز آزادشان مى ساختند اما از خود اختیارى نداشتند و این پاداش شهوت پرستى و کوته بینى خودشان بود.
ظاهرا همهء خلیفگان عباسى دشمن علویان نبودند, زیرا مامون و معتصم و واثق در برابر آن ها اظهار تسامح و گذشت مى کردند. ومامون ولى عهدى خود به یکى از علویان سپرد و او على بن موسى کاظم بود, ولى عباسیان بر او شوریدند و او مجبور شد که رضا را هم بکشد. و لیکن متوکل با علویان به سختى معامله کرد, چنان که در سال 237ق قبر حسین بن على را در کربلا ویران و خانه ها و منزل هاى اطراف آن را با خاک یکسان کرد, و با شیعیان بدرفتارى و سخت گیرى بسیارکرد. جز این که شیعیان تسلیم نشدند, بلکه شورش ها و طغیان هاى آنان روزگار والیان متوکل افزون گشت.3
از جمله طغیان هایى که علیه عباسیان شکل گرفت نهضت باطنیان.این جنبش راهابوشاکر میمون بن دیصان آغازکرد و او از نژاد پارسى بود و به قداح مشهور. و از غلامان امام جعفر صادق بود و در باطن مذهب شیعه داشت. وى در سال 145ق در کوفه زندانى شد, و او و یارانش مذهب مشهورباطنیه را در زندان بنیاد کردند. و چون از زندان آزاد شد ادعاکرد که از فرزندان محمدبن اسماعیل پسر امام صادق است و مذهب او در جنوب فارس و جنوب عراق و بحرین انتشاریافت.4
پس از وى پسرش عبدالله جاى او نشست و ادعاکرد که همهء علوم از جدش محمدبن اسماعیل به وى رسیده. و همو یاران خود را باطنیه نامید. از این رو که مى گفتند هر ظاهرى را باطنى, و هر تنزیلى را تاویلى است. و این گروه به نام اسماعیلیه نیز مشهورند, زیرا مردم را به امامت اسماعیل پسر جعفر صادق مى خواندند. 5 ازمیان اسماعیلیان نحله اى به نام اخوان الصفا با تمایلات فلسفى ظهورکرد که با رسائل خود عصارهء همهء کشمکش هاى فلسفهء شایع در آن روزگار را جمعآورى کرده و به بیان حقایق فکرى خود پرداختند.

پیدایش اخوان الصفا

قرن چهارم هجرى قرن شکفتگى علم و فرهنگ بود. در این قرن فلسفهء یونان به نحو وسیعى رواج یافت و مسلمانان به تحصیل آن پرداختند و در این راه شیوهء التقاط و امتزاج را برگزیدند. در این دوره تمایلات فیثاغورى و افلاطونى ـکه هردو رنگ تصوف داشتندـ برترى خاصى یافتند. بیش تر فرقه هاى اسلامى, دینى و سیاسى به بحث و تحقیق در این فلسفه مشغول شده بودند و مى خواستند بنیان عقاید خود را به نیروى آن استوار سازند. آن هایى که بر قدرت عرب و تسنن خرده مى گرفتند مدعى بودند که شریعت بر اثر اندیشه هاى جاهلانه چرکین شده و تطهیر آن جز به فلسفه امکان نیابد.
ظهور اخوان الصفا, نتیجهء طبیعى اوضاع سیاسى و اجتماعى و فرهنگى آن عصربوده است.
ایجاد جمعیت اخوان الصفا در بصره در قرن دهم مسیحى برابر با قرن چهارم هجرى بوده است که با رسائل خود عصارهء همهء کشمکش هاى فلسفهء شایع در آن روزگار را جمعآورى کرده و به بیان حقایق فکرى خود پرداختند و براى پیروان خویش نقشهء حیات سیاسى و فرهنگى طرح مى کردند که این نقشه ها به علت سخت گیرى حکام وقت مکتوم مى ماند و از دسترس کسانى که اهلیت آن را نداشتند و یا مستعد درک آن نبودند دور نگه داشته مى شد.

اخوان الصفا چه کسانى بودند ؟

در این باره که اعضاى موسس اخوان الصفا چه کسانى بودند و چه مذهبى داشتند, عالمان و مورخان اختلاف دارند. و این بدان سبب است که ایشان مى کوشیدند تا حقیقت امر و نام خود را از دیگران بپوشانند.قفطى در کتاباخبارالعلماء به اخبارالحکما گوید: چون مصنفان رسائل نام خود را مخفى مى داشتند, مردم در نویسندگان حقیقى آنها اختلاف مى کرده اند و هر کس به طریق حدس و تخمین چیزى گفته است. گروهى گفتند که آن رساله ها از آثار یکى از امامان نسل على بن ابى طالب ـ کرم الله وجهه - است.
گروهى گویند تالیف یکى از متکلمان دورهء اول معتزله است. و برخى گویند تالیف حکیم مجریطى قرطبى است. و این پندار بدان سبب است که او((الرساله الجامعه))اخوان الصفا را به اندلس برد و براى شاگردان خود املا کرده از این رو پاره اى تصور کردند که مجریطى خود نویسندهء الرساله الجامعه است, زیرا این رساله, تفسیر سایر مسائل و تعلیقه اى است برآن ها و نیز عین عبارت هاى رسائل دیگر به فراوانى در آن آمده است.
گروه دیگر گویند که این رساله ها از آثار امام جعفر صادق(ع) است. و برخى نیز آن ها را به مسلمه بن قاسم اندلسى(395هجرى) و برخى به احمدبن عبدالله, از اعقاب امام جعفر صادق منسوب داشته اند. عمادالدین ادریسى گوید: چون سید احمدبن عبدالله بیمناک شد که مبادا مسلمانان از شریعت محمدى به علوم فلاسفه منحرف شوند, رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا را تالیف کرد. و در آن علوم حکمت و معارف الهى و فلسفى را گرد آورد.7

وجه تسمیهء اخوان الصفا

اخوان الصفا و خلان الوفا اسمى است که اخوان براى دلالت بر حقیقت حال خود اتخاذ کردند. این نام در زبان عربى مشهور است و در کتاب هاى عربى به فراوانى آمده است.
ابن مقفع در ترجمهء کتاب کلیله و دمنه در بابالمحاقه المطوقه چند بار این عنوان را آورده است. اخوان الصفا به کتاب کلیله و دمنه از جهت حکمت و شرح معانى دوستى و اسلوب رمزى و نیز داستانى که هم داراى معانى باطنى است و هم ظاهرى, و همهءاین ها با روش و هدف اخوان موافق است, اهمیت بسیار مى دهند.
بارون کارادوو دانشمند فرانسوى در کتاب متفکران اسلام معتقداست که اخوان معادل فیلوسPhilos)) والصفا معادل سوفیاSophia))است.8 وهانرى کوربن دانشمند فرانسوى, اخوان الصفا و خلان الوفا را به برادران خلوص و دوستان وفا ترجمه کرده و مى گوید
: راجع به کلمهء خلوص بعضى ایرادگرفته اند, مع ذلک این ترجمه کاملا معناى کلمه است.
در این عبارت, خلوص به معنایپاکى و عفاف نیست, بلکه مقابل کدورت است که به معناى تیرگى و عدم خلوص مى باشد. با مطالعهء کتاب آنان مى توان دریافت که اینان برادرانى بودند با دل پاکیزه و وفادارانى در معرض هر آزمایش.9

هدف هاى اخوان الصفا

هدف هاى اخوان الصفا دینى و سیاسى بود. دشمنانشان از روى خشم و انکار در آن ها نگریسته اند و ایشان را خارج از دین اسلام پنداشته و دربارهءشان با نهایت سخت دلى قضاوت کرده اند. ابوسلیمان محمد بن بهرام منطقى سجستانى(قرن چهارم هجرى) گوید:اینان(اخوان) پندارند که مى توانند فلسفه را, یعنى علم نجوم را و فلکیات و مقادیر و مجسطى و آثار طبیعت و موسیقى که معرفت نغمه ها و ایقاعات و نقرات و اوزان است و منطق که سنجش آرااست به وسیلهء نسبت ها و کمیت ها با شریعت بیامیزند و این را به فلسفه پیونددهند. با این که این کارى است ناشدنى, به راستى اخوان الصفا را چگونه میسرشود که از جانب خود مرامى پى افکنند که حقایق فلسفه و قوانین شریعت را در یک جا گردکرده باشد. از این طایفه که بگذریم طوایف دیگر هم هستند که چنین مقاصدى دارند. چون عزیمت جوانان, و کیمیاگران و طلسم بندان و ساحران و غیب گویان. بدین طریق سجستانى کار اخوان را بى ارج شمرده و دلیلش این است که دین از جانب خدا است, و فلسفه را در آن مجال چند1چون نیست. از این رو است که او اخوان را از زمرهء شعبده بازان و کافران دانسته است.10
ابوحیان توحیدى ـ ضمن این که مخالف اخوان است ـ در شرح هدف هایشان چنین گوید: این گروه به محبت و صفا و صداقت و قدس و طهارت و نیک خواهى به سرمى برند. مذهبى پدیدآورده اند و پندارند که بدان وسیله به خشنودى خدا رسیده اند, زیرا معتقدند که دین را با نادانى ها چرکین کرده و به گمراهى ها آمیخته اند و دیگر براى شست و شو و تطهیرآن, جز فلسفه راهى نیست, زیرا فلسفه حاوى حکمت اعتقادى و مصلحت اجتهادى است و معتقدند که اگر فلسفهء یونانى و شریعت اسلامى را به هم بیامیزند نهایت کمال حاصل خواهدشد.11
اخوان معتقدند که فلسفه, فوق شریعت است و فضائل فلسفى, فوق فضائل شرعى است. و جاویدانى همراه با سعادت, از آن فلاسفه است, که سعادت سعادت عقلى است. اخوان بدین گونه قصد آن داشتند که شریعت را با فلسفه تطهیر کنند یعنى دین را به میزان فلسفه بسنجند و از این راه, به یک انقلاب فکرى ـ که موافق آراى غلات شیعه باشد ـ برسند. و از آن جا به یک انقلاب سیاسى. و ما این صدا را در فلسفهء ابن رشد مى بینیم. ما این سخنان را درتاریخ فلسفه در جهان اسلام از حناالفاخورى و خلیل الجر مى خوانیم و آن ها در پى آن گفته اند:چون به تتبع در رساله هاى اخوان الصفا پردازیم, بدین نکته واقف مى شویم که: اخوان, مردم را به تشکیل دولتى جدید مبتنى بر اساس جدید دعوت مى کنند و مى کوشند تا دین را به صورت خاصى به وسیلهء فلسفه توجیه کنند.
هدف اخوان, در درجهء اول, یک هدف سیاسى محض است. و روش پنهان کارى سخت و هراس فراوان و تقیه شگفتى که در پیش گرفتند, روش اسماعیلیه را به یادمىآورد.
هدف هاى سیاسى ایشان از برخى مطالا رساله ها روشن مى شود. در کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلام, از رسائل اخوان الصفا چنین مثالآورده است:
اى برادر نیکوکار مهربان, خدا تو را و ما را به روحى از جانب خود یارى کند.
مى بینیم که دولت بدکاران سخت نیروگرفته و قدرتشان هویدا گشته, کردارهاشان در این عصر در جهان پراکنده شده است و چون به نهایت افزونى خود رسند, انحطاط و نقصان از پى در خواهد آمد, و بدان که دولت و ملک در هر روزگار و زمان و دور و قرانى, از مردمى به مردم دیگر, و از خاندانى به خاندان دیگر و از دیارى به دیار دیگر افتد, و بدان اى برادر که دولت اهل خیر, نخستین بار از جمعى از علما و حکما و برگزیدگان و فضلا پدید خواهد آمد مردانى که داراى اندیشهء واحد و مذهب واحد و دین واحدند, و میان خود عهدى بندند که بیهوده ستیزه نکنند و ازیارى یکدیگر باز نایستند و در اعمال و آرائشان چون یک تن واحد باشند. در این گفتار, دلیل بارزى است بر هدف سیاسى ایشان و بر این اعتقاد که آن ساعت که تخت عباسى را فرو کوبند و انقلابى همه جانبه برپا سازند فرارسیده است.
بدین طریق آشکار مى شود که اخوان از طریق توجیه جدید دین, سیاست تازه اى را پیش گرفته بودند. دینشان فلسفى و عقلى بود و مى خواستند دین را به نیروى فلسفه و علوم طبیعى تفسیر کنند. هر چیز را به طبیعت باز گرداندند و هر امرى از امور دین را در نظر ایشان معناى خاصى بود. بنابراین باید گفت: دین ایشان الهى ـ مادى و تشیع ایشان آشکار و تصوف ایشان عقلى است.12
هدف اخوان الصفا ایجاد اتحاد و ائتلاف بین تمام افراد جامعهء خود و گردآوردن آن ها تحت یک پرچم واحدبوده و پاک ساختن دین به مدد فلسفه است و براى نیل به کمال و به دستآوردن رضاى حق. البته اصلاح اخلاقى, تنها هدف آن ها نبود. اخوان الصفا چندبار در رسائل خویش به برپایى حکومت دنیوى که عدالت بر آن حاکم باشد و خیرعمومیت یابد فرا خوانده اند.

پنهان کارى

اخوان الصفا براى تحقق بخشیدن به هدف هاى خود راه پنهان کارى برگزیدند, به همین علت, حقیقت امر و حقیقت آرا و هدف خود را از دیگران پوشیده مى داشتند و بیش تر به رموز مى پرداختند.رساله هاى خود را بر مبنایى علمى تالیف کردند و از فلسفه به همان مفهوم عام قدیم خود سخن مى گفتند, بدین طریق که: مباحث را به صورت درس هاى پى در پى و متصل درمىآوردند و آراى خود را در طى آن بیان مى کردند. تعالیم مخصوص خود را در همه جا در ضمن مباحث, پراکنده مى ساختند و همهء این ها را با مهارت خاص خود به انجام مى رسانیدند.در مطاوى سخنانشان به پیروان خود توصیه مى کردند تا در نگهدارى و تعلیم آن رساله ها سخت گیر باشند. نیز از جنبهء رمزى اقوال خود ایشان را آگاه مى کردند. و فراوان دیده مى شود که رسالهء خود را بدین عبارت ها پایان داده اند:
اى برادر! خدا تو را در فهم این اشارات لطیف و اسرار خفى موفق کناد, و تو را و ما را و همهء برادران را در هر زمان و در هر جا که هستند به درک آن توفیق دهاد.
رسالهء هشتم ازرسائل جسمانیهء طبیعیه را بدین عبارت به پایان مىآورند:
بدان اى برادر که ما در این رساله, غرض مطلوب خویش را بیان کردیم. به ما بدگمان مشو, و این رساله را بازیچهء اطفال, یا خرافه سرایى اخوان به حساب میاور, که عادت ما بر این است که حقایق را در الفاظ و عبارات و اشارات بپوشیم, تا ما را از کارى که داریم باز ندارد.13
تشکیلات اخوان الصفا
الف ـ مراتب و درجات تشکیلات اخوان الصفا داراى چهار درجه به شرح زیر بود:
1ـ الاخوان الابرار الرحماء: اینان مبتدیان و کسانى بودند که میان پانزده تا سى سال داشتند. از خصایص لازمهء این گروه صفاى ذات و روح و تیزهوشى و سرعت انتقال بود.
2ـ الاخوان الاخیار الفضلاء : اینان کسانى بودند بین سى تا چهل ساله, داراى مرتبهء روساى سیاست مند, و لازمهء این گروه مراعات اخوان و سخاوت وفیض بخشى و شفقت و مهربانى و وفادارى نسبت به دیگر اخوان بود.
3ـالاخوان الفضلاء الکرام: اینان بین چهل تا پنجاه ساله بودند.مرتبهء اینان مرتبهء شاهان صاحب قدرت بود و خود خداوندان امر و نهى و پیروزى و قیام علیه خصمان و داورى به هنگام ظهور معاندان و مخالفان طبقه بودند, بدین سان که کار را به رفق و لطف و مدارا فیصله دهند و به اصلاح کشند. این گروه از دانشمندان اخوان بودند که نوامیس را مى شناختند و عقاید را تدوین مى کردند و راه ها را روشن مى نمودند و از حقایق دفاع مى کردند و براى نشر و گسترش دعوت مى کوشیدند.
4ـمرتبهء آخر و مرتبهء کمال است که همهء اخوان از سه درجهء پیشین به این درجه و مرتبه دعوت مى شوند. این مرتبه, از آن کسانى بود که سنشان از پنجاه مى گذشت. اخوان مى گفتند:این مرتبه, مرتبهء آمادگى براى رستاخیز و مفارقت هیولى است. در این مرتبه قوهء معراج دست مى دهد و بدان قوه, صعود به ملکوت آسمان, مشاهدهء احوال قیامت بعث و حشر و نشر و حساب و میزان و عبور از صراط و نجات از دوزخ و مجاورت ذات پروردگار رحمان میسر مى گردد.14
ب ـ بهگزینى
اخوان الصفا در زندگى و آراى خود شیوهء بهگزینى و تلفیق داشتند. مى خواستند از همهء ادیان و مکاتب فلسفى و فکرى استفاده برند آن گاه مردم را به آن چه برگزیده اند دعوت کنند. ولى از میان مردم تنها کسانى را که شایستگى داشتند دعوت مى کردند. در کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلام آمده است:
شایسته است که برادران ـ ایدهم الله ـ در هر سرزمینى که هستند, اگر خواهند دوست و یا برادر تازه اى برگزینند, در احوال او بنگرند, از سابقهء او آگاه باشند, اخلاق او را بیازمایند, از مذهب و عقاید او بپرسند, تا بدانند که صداقت و صفا و مودت و حقیقت و اخوت را شایسته است یا نه. بنابراین, اگر خواهى دوست یا برادرى برگزینى باید, چنان که درهم و دینار را مى سنجى, او را نیز بسنجى. و چنان که خاک زمینى را که مى خواهى در آن درختى بنشانى, وارسى مى کنى, او را نیز وارسى کنى و مانند اهل دنیا,که به هنگام انتخاب زن جهت ازدواج, و خریدن برده و سایر کالاها, به آزمایش و تجسس مى پردازند تو نیز در موقع انتخاب دوست و برادر باید از آزمایش و سنجش خوددارى نکنى.

ج ـ روابط اعضا

رابطهء اعضا با یکدیگر بر پایهء برادرى بوده است.آن ها معتقد بودند که بهترین نعمت ها دو نعمت است: مال و علم مال براى زندگى دنیوى, و علم براى حیات اخروى و چون کسى از این هردو برخوردار بوده و برادرى محروم بدو مى رسید, از مالش او را انفاق مى کرد و با عملش در صدد تهذیب و تعلیم او برمىآمد. اما کسى که علم داشت نه مال, مى بایست با کسى که مال داشت بدون علم, به شراکت و تعاون بزید, اما برادروار به نحوى که مکمل یکدیگر باشند, نه آن که بر هم منت گذارند و یکدیگر را تحقیر نمایند.15

د ـ تشکیل جلسات

رئیس هر شاخه مى بایست هر دوازده روز یک بار, همهء اخوان را در جایى گردآورد.
جاى این اجتماع مشخص نبود, بلکه در هر مکان و موضعى که در آن ایمن بودند تشکیل مى یافت و جز کسانى که خود را تطهیر و تلطیف کرده و تا حد امکان خود را آراسته بودند, احدى را در آن جمع راه نبود. هرگاه کسى از حضور در مجمع تخلف مى کرد, مى بایست عذر قانع کننده بیاورد. و چون جلسه منعقد مى شد, رئیس در جامهء خاص خود ظاهرمى گشت و حکم را بر حاضران مى خواند. و تا آن حد که میزان فهم و گنجایش ذهنشان بود موعظه مى کرد. تا آن گاه که گروهى از آنان دوره به پایان برند و از کوشش و تلاش ایشان رضایت حاصل شود. آن گاه آزمایش هاى دیگر در امور دنیایى و در آن چه مورد علاقه و محبت ایشان بود پیش مىآمد. بدین طریق که ایشان را فرمان مى دادند تا از نزدیکان ببرند و با بیگانگان بپیوندند, و آنان مى بریدند و مى پیوستند. مال خود در آن راه انفاق کنند, انفاق مى کردند. جان خود بر سراین کار ببازند, مى باختند. در راه رضاى خدا بکوشند, مى کوشیدند. از وطن بیرون روند, مى رفتند. از یاران ببرند, مى بریدند. فرزندان خود را بى پدر گذارند, مى گذاشتند.
زنان خود را بى شوى سازند, مى ساختند, و از شهر و وطن آواره مى گشتند. چون کسى چنین مى کرد, و از همهء این آزمایش ها برمىآمد, رئیس او را به علم خود رهبرى مى کرد و کتاب هاى پنهانى بر او مى خواند و اسرار ناگفته مى گفت, و علوم مکتوم آشکار مى ساخت. و رساله ها و کتاب هاى اخوان صفا را بر او مىآموخت, و از اسرار آگاهش مى کرد, و معانى اخبار و روایات و امثال و اشارات را با او در میان مى نهاد.16
نشر دعوت آنها هم بدین صورت بود که نخست براقناع یک یک افراد طبقات ممتازه مبتنى است, تا وقتى که گروهى نیرومند و بسیار شوند, آن گاه به سوى مردم بیرون شوند و آنان را به پذیرفتن مذهب و آیین خود وادارند, زیرا به هر حال به کار بردن روش منطقى در صحبت مردم جاهل و نادان و قانع کردن آنان سخت دشوار است. از این رو, کسانى را به دوستى و برادرى مى پذیرفتند و در جست وجوى آن ها بودند که طبعى نیکو و سزاوار پذیرش داشته باشند.17

هـ عبادت هاى فلسفى اخوان

از نظر اخوان هدف فلسفه باید طورى باشد که بتواند اوضاع سیاسى روز را واژگون کند و اساس و روش خاصى براى زندگى باشد. به عقیدهء آن ها به وسیلهء فلسفه انسان مراتب وجودى را سیر مى کند تا با گذشتن از صراط مستقیم و طریق رستگارى در راه فرشتگان قرار گیرد.
عبادات فلسفى اخوان, ماهى سه بار در ابتدا و وسط و میان بیست وششم و آخر هر ماه صورت مى گرفت, و شامل خطابه اى شخصى و متنى دربارهء عالم خلقت بود و سرودى فلسفى به نام دعاى افلاطون یا مناجات ادریس و یازبور سرى ارسطو خوانده مى شد و در جهت ستارهء قطبى انجام مى گرفت(که متاثر از عقاید صابیان بود). اخوان سه عید بزرگ فلسفى داشتند که به هنگام ورود خورشید به برج حمل و سرطان و میزان در فصل هاى بهار و تابستان و پاییز صورت مى گرفت و با اعیاد اسلامى فطر و اضحى منطبق مى کردند. در فصل زمستان یک روز را در صومعه مى گذرانیدند و آن روز را به یاد زمانى که اصحاب کهف در غار خوابیده بودند مى گذرانیدند, با آن که ظاهرا از خود فیثاغورث اثرى کتبى نمانده است, تعالیم و عقاید او مخصوصا از طریق آداب و رسوم این جمعیت اخوت به دست مىآید که از آن جمله است: گرایش به زهد, اعتقاد به تناسخ ارواح و علاقه به موسیقى و علم اعداد.

رسائل اخوان الصفا

رسائل اخوان الصفا شباهت بسیارى به یک دایره المعارف فلسفى ـ علمى دارد.تمام مطالب آن بر اساس نوعى نظام و سیستم خاص گردآورى شده است.این نظام را باید از چند جنبه بررسى کرد: اول شکل خالص فلسفى آن است که در این جنبه متاثر از آگاهى هاى مسلمانان از فلسفهء فیثاغورثیان و افلاطونیان و ارسطو است که بر همین اساس کتاب را به چهار بخش تقسیم مى کند: بخش اول شامل چهارده رساله در شعب مختلف ریاضیات(رسائل ریاضیهء تعلیمیه) یعنى حساب و هندسه و فلک, هنرها و صنایع عملى و منطقى است. ابتداى این بخش متاثر از مکاتب فکرى فیثاغورثى و افلاطونى و در انتها متاثر از ارسطواست, زیرا در این جا منطق ارسطویى با همان عناوین و به همان ترتیب بیان شده است. بخش دوم که رنگ ارسطویى دارد شامل تمام علوم طبیعى (رسائل جسمانیهء طبیعیه) به همان صورتى است که ارسطو بیان داشته است: از هیولى و صورت و زمان و مکان و حرکت آغاز مى شود و به آثارعلویه مى رسد, سپس از آن نیز گذشته به معادن و آن گاه نبات و پس از آن به حیوان و انسان مى رسد و با علم النفس خاتمه مى یابد. بخش سوم شامل ده رساله درمابعدالطبیعه( رسائل نفسانیهء عقلیه) است. تاثیر فلسفهء یونانى براین سه بخش کاملا هویدااست, زیرا آرا و اقوال گوناگون فیثاغوریان و افلاطونیان و نوافلاطونیان و ارسطو در آن دیده مى شود. بدین ترتیب بخش چهارم(رسائل ناموسیهء الهیه و شرعیهء دینیه: یازده رساله) که در الهیات و امور مربوط به ادیان و مذاهب و تصوف است, مخلوطى است از تمام عوامل و عناصرى که در فلسفهء اسلامى تاثیر گذارده اند.18
به دنبال این رسائل رسالهء دیگرى به نامرسالهء جامعه آورده اند. اخوان الصفا دربارهء این رساله چنین گوید:و از پى آن رسائل, رسالهء جامعه مىآید, حاوى هر آن چه در رساله هاى پیشین آورده شده, و مشتمل بر همهء حقایق آن ها.19
به جز مجموعهء رسائل, اخوان الصفا تالیفات دیگرى داشته اند. دررساله الجامعه, تالیفات اخوان الصفا ذکر شده است که عبارت اند:المدارس الاربع, الکتب السبعه, الجفران, الرسائل الخمس والعشرون, الرسائل الاحدى والخمسون.

نویسندگان رسائل

نویسندگان رسائل را جمعى از علما و دانشمندان اسلامى تشکیل مى دادند که چون به صورت پنهانى و سرى مشغول فعالیت بودند, نام آنان به درستى محقق و معلوم نیست. جمال الدین ابوالحسن قفطى در باب نویسندگان این رسائل گفته است که چون اسم خود را پنهان مى داشتند, مردم در باب آنان اختلاف دارند و هر کس به طریق حدس و کمان چیزى گفته است مثلا بعضى تصنیف رسائل را به یکى از امامان و برخى دیگر به یکى از معتزله نسبت داده اند. ولى ابوحیان توحیدى در پاسخ ابن سعدان, وزیر صمصام الدوله در مورد نویسندگان رسائل گفته بود حدس مى زند که نویسندگان رسائل پنج تن بدین شرح اند:
1ـابوسلیمان محمدبن معشر(یا مشعر) بستى مقدسى
_ 2ابوالحسن على بن هارون زنجانى
3 - ابواحمد مهرجانى
4 - على بن رامیناس عوفى
5 ـ زیدبن رفاعه.
در حالى که قفطى, اخوان را از پیروان مکتب معتزله مى داند, ابن تیمیه فقیه حنبلى آنان را از گروه نصیریه که عقایدشان مخالف معتزله بود مى شمارد. بعضى هم رسائل را نوشتهء حضرت على(ع) یا امام جعفر صادق(ع) یا حلاج و یا غزالى دانسته اند, چنان که اسماعیلیه احترام خاصى براى این رسائل قائل شده و بعضى از آنان این رسائل را پس از قرآن مجید قلمداد کرده اند.20

آراى اخوان الصفا
1 ـاخوان الصفا و فلسفهء فیثاغورى

رسائل اخوان الصفا از مکتب فیثاغورسى یونان الهام گرفته و علم حساب در آن رسائل, محلى شایسته و مهم دارد.تعداد رسائل اولیه که مشتمل بر 51 رساله است تصادفى نیست, زیرا (51 x 3= 17) است و 17 تعداد رسائل جسمانیهء طبیعیه است که این عدد در عرفان یهود داراى نقش است. به علاوه, به عقیدهء مغیرهء عارف شیعى, در روز ظهور امام مهدى(عج) عدد اشخاصى است که دوباره زنده خواهند شد. کراوس یکى از پژوهش گران اروپایى که در مورد جابربن حیان, شاگرد امام صادق(ع) مطالعات فراوانى دارد, معتقد است که میان رسائل اخوان و تالیفات جابر ارتباط عمیقى وجود دارد. چنان که این ارتباط را مى توان از به کار بردن اعداد ملاحظه کرد. چنان که جابر عدد 17 را که نزد فیثاغوریان و حکمت آنان بسیارمهم است, کلید فهم طبیعت مى داند و این عدد در اسلام هم قابل توجه است, زیرا تعداد رکعت هاى نماز مساوى با 17 است. بنا بر روایات, امیر المومنین على(ع) در هر روز 51 رکعت نماز مى گذاردند.21
حروف نیز در نزد اخوان داراى معانى خاصى بودند. از نظر اخوان, اعداد نه تنها رابطه اى با کتاب طبیعت دارند, بلکه با کتاب وحى در ارتباطاند و این رابطه به وسیلهء ارزش عددى حروف الفباى عربى ـ که زبان مقدس اسلام است - برقرار شده است, و این انطباق میان اعداد و حروف را پیروى از حروفجمل که میان دانشمندان اسلامى معمول است دانسته اند.22
2ـ خدا

خدا موجودى است,و برهان وجود او, مظاهر حکمت و عنایت و خلق است: مخلوقى که بر استوارترین و دقیق ترین شکل پدید آمده, بر خالقى حکیم دلالت دارد.23
در گیاه تامل کن! شکل ها و رنگ ها و گل ها, انواع میوه ها و بوى ها و طعم هاى آن را مى بینى وآن گاه به ضرورت در مى یابى که آن را خالقى حکیم بیافریده است.24به حیوان بنگر, اختلاف انواع و اشکال و صداهاى آن را مشاهده مى کنى مى بینى که پاره اى در هوا, برخى در آب و بعضى در غارها و دشت ها زندگى مى کنند: پس از آن چه مى بینى به شگفتى فرو مى روى و عظمت خداى بخشنده را تسبیح مى گویى.25
3- خرد

اخوان الصفا عقل را معتبر مى شمارند. از این رو گروهى آنان را از معتزله مى دانند که همواره به فرمانروایى خرد اقرار داشتند. آن ها عقل را رئیس خود مى گرفتند زیرا خداوند نیز عقل را سرور و مهتر فاضلان قرار داده است و هر کس ریاست عقل و مهترى عقل و خرد را نمى پذیرفت, دوستى اخوان الصفا را نمى شایست, و آنان از این جهت, از وى دورى مى جستند و با او هم نشینى نمى کردند, و دانش ها و دانسته هاى خود را براى او آشکار نمى ساختند.26
4- نفس و لواحق آن

اخوان الصفا در مورد نفس گرایش افلاطونى ـ فیثاغورى دارند.نفس جوهرى است روحانى, آسمانى, نورانى, زنده به ذات خود, داناى بالقوه, فعال بالطبع, قابل تعلیم, فعال در اجسام و به کارگیرندهء آن ها, و تا وقتى خدا خواهد با اجسام حیوانى و نباتى همراه است و تکمیل کنندهء آن ها است, و آن گاه آن اجسام را ترک گوید و از آن ها مفارقت جوید, و به اصل و سر منزل و مبدا خودبازگردد.27
5- انسان

اخوان الصفا بین انسان و جهان مقایسه اى به عمل آورده و بر آن شدند که جهان, انسان کبیر است و انسان, جهان, صغیر. جهان جسم واحدى است داراى اجزا و اعضاى فراوان که نفس کلیهء واحده, آن را حیات مى بخشد. و انسان جزئى از این جسم جهانى, و پرتوى از این نفس کلیه است:بدان اى برادر که نفس تو یکى از نفوس جزئى است که خود قوتى از قوت هاى نفس کلیه است نه درست خود آن, و نه جداى از آن, همان طور که تن تو جزئى از اجزاى جسم جهان است, نه همهء جسم جهان و نه جداى از آن.28
اخوان الصفا در آزادى انسان در افعالش از قضا و قدر سخن گفته و نسبت به آن چنین نظرى دارند:قدر, قراردادن شیئى در موضعى است که شایستهء آن است, و قضا تکلیف مخلوقات به قرارگرفتن درجاى هاى معین خود است. کسى که از آن چه براى او مهیا شده است عدول نماید و از قضاى الهى خارج شود, مستوجب عذاب است. و انسان مى تواند از حدود قضاى الهى خارج شود و این خروج, شر است و فعل شر از افعال خدا نیست, چنان که جبریون گویند ـ نیز از سویى فاعل و خالقى دیگر, متضاد با خداى یکتا نیست, چنان که دوگانه پرستان معتقدند.29
اخوان الصفا اعتقاد به بهشت و دوزخ داشته اند, چنان1 که به قضا و قدر نیز معتقد بودند و آورده اند:بدان و یقین داشته باش که دوزخ, جهان کون و فساد است که زیر فلک قمر واقع است. و بهشت, جهان ارواح است وفراخناى آسمان ها. دوزخیان, نفوس متعلق به اجساد حیوانات اند که آلام و رنج ها بدان ها رسد, نه سایر موجودات عالم.
و بهشتیان, نفوس فرشتگان اند که در جهان افلاک و فراخناى آسمان ها جاى دارند و درد و رنج و گرسنگى بر آنان عارض نشود.30
6- اخلاق

اخوان الصفا بر آن اند که اخلاق از چند عامل تاثیر مى پذیرد: عامل اول مکانى است که انسان در آن مى زید. هوا و خاک آن مکان در مزاج او موثرند و اختلاف مزاج ها, به اختلاف در اخلاق و طبیعت و رنگ و زبان و عادات و عقاید و مذهب و رفتار و صنعت و اندیشه و سیاست مردم مى انجامد. عامل دوم ستارگان اند. طبیعت هاى مردم به جهت برج هاى گوناگونى که در آن متولد شده اند,با یکدیگر اختلاف دارند. این نظریه را عموم دانشمندان کهن که به تاثیر ستارگان بر زندگى انسان معتقد بودند ابراز داشته اند. سومین عامل, تربیت, و به طور کلى, هم نشینى و معاشرت با خانواده و دوستان و آموزگاران است.عامل چهارم مذهبى است که انسان برآن مذهب رشد مى کند و از روح تعالیم آن اثر مى پذیرد, و این به صورت خلق و خوى او در مىآید.31
طبع را در اخلاق اثر بزرگى است. و اخوان طبع مردم را به چهار قسم تقسیم مى کنند:
ـ محروران: که به دلاورى و بى باکى و کم ثباتى و سرعت خشم و کمى کینه و تند هوشى ممتازند
ـ مبرودان: که به کودنى(بلادت) و غلظت طبع ممتازند
ـ مرطوبان: که به بلادت و بزرگوارى (سماحت نفس) و فراموش کارى و بى باکى ممتازند ـخشک طبعان(بسان ): که به شکیبایى و پایدارى و تنگ چشمى ممتازند.32
7ـ دین و فلسفه

نظر و تعمق در علوم فلسفى را براى کودکان و نوجوانان, و هر آن کس که علم دین نیاموخته و احکام شریعت را به اندازه اى که نیازمند آن است و بر او واجب است نشناخته, ناپسند دانسته اند. اما کسى که دانش شریعت را آموخته و احکام دین را شناخته. نظر و تدبر در فلسفه او را از زبان نرساند, بلکه دانش او را در علم دین فزون کند, و در معناى معاد او را بصیرت بخشد, و به ثواب آخرت و عذاب شدید یقینش دهد و بدان مشتاقش کند و رغبت به آخرت را در او پدید آورد, و شوق نزدیکى به حق تعالى را در او برانگیزد.33
اخوان الصفا در آراى خود دارند که دین یکى است و شریعت ها متعددند. پیامبران(ع), در اعتقاد پنهان و آشکار خود به دین, و امورى که مربوط بدان است البته اختلاف ندارند.اما شریعت که حاوى اوامر و نواهى و احکام و حدود و سنت ها هستند, با یکدیگر متفاوت اند پس بدان که اختلاف شریعت ها زیانبار نیست, چون دین یکى است.
8ـ دولت ها

اخوان الصفا معتقد بودند که براى هر دولتى وقتى است که از آن جا آغاز مى گردد, آن گاه به غایت خود نزدیک مى شود, و سپس به حد کمال خود مى رسد. و چون بدین1حد رسید ناتوان مى شود, و در این زمان دولت نیرومند و با نشاط دیگرى ظهور مى کند.
در نتیجه دولت نخستین پایمال مى شود و کارفرمانروایى را به دیگرى مى سپارد. و گویى این کار حتمى است که دولت ها پشت سرهم بیایند, چنان که شب و روز و زمستان و تابستان. گاهى قوت و دولت به دست نیکوکاران مى افتد و گاهى به دست بدکاران. و اخوان الصفا مى گفتند که قوت و دولت در روزگاران ایشان به دست بدکاران قرارگرفته است, ولى وقت این دولت اندک اندک به پایان مىآید. از این رو, از آرزوهاى نیرومندشان این بود که روزگار نیکان نزدیک رسیده است. به ویژه که قران هاى اختران, به نظرشان, بر این امر دلالت دارد. و دولت نیکان با گروهى فاضل آغاز مى گردد که اندیشه و مذهبى واحد دارند: میان خود و با همدیگر همکارى مى کنند گویى که یک تن و یک جان اند. و این همه صفاتى است که اخوان الصفا به داشتن آن مباهات مى کرده اند.
از این رو, همدیگر را مژده مى دادند که وقت دولتشان نزدیک رسیده است... نیز اخوان تاکید مى کردند که روزگار دولت شر(یعنى دولت عباسى حاکم در روزگار ایشان ) نزدیک است که پایان یابد, و همهء صفات نیکى ـ که براى دولت نیکان لازم است - در ایشان و در جماعت ایشان وجود دارد. و این همان مژدهء بزرگى است که اخوان بدان بشارت داده اند.34
9ـ سیاست و اجتماع

اخوان الصفا نظریهء خود را بر این مبدا بنیان نهاده اند که انسان بالطبع اجتماعى است. بنابراین جز با همکارى ابناى جنس خود به هدف نرسد. پس انسان نتواند که تنها و دور از مردم دیگر زندگى کند, زیرا انسان نیازمند به زندگانى خوش است, که این زندگى جز با داشتن چند صنعت مختلف فراهم نشود, و یک نفر هرگز نتواند همهء آن صنایع را به خوبى فراگیرد, چه عمر اندک است و صنایع بسیار, از این رو در هر شهر و دیه, گروهى کثیر گرد آمده اند تا به یارى یکدیگر بپردازند. حکمت خداوندى و عنایت پروردگار چنان ایجاب کرده که جماعتى به صنعت ها بپردازند, و جماعتى به بازرگان, و جماعتى به ساختن بناها, و جماعتى به تدبیر سیاسات, و جماعتى به امر تعلیم و تعلم, و جماعتى به خدمت گزارى براى همه.35
در کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلام چنین آمده است که اخوان سیاست را در پنج رشته دانسته اند: سیاست نبویه, سیاست ملوکیه, سیاست عامیه, سیاست خاصیه و سیاست ذاتیه.اما سیاست نبویه, شناخت کیفیت وضع نوامیس و سنن نیکو است با بیان فصیح, و مداواى نفوس بیمار از دیانات فاسد و آراى سخیف و عادات ناپسند و افعال ستمکارانه و معرفت کیفیت رهانیدن مردم از این ادیان و عادات نادرست. سیاست ملوکیه معرفت حفظ شریعت است براى مردم و احیاى سنت در میان ایشان به وسیلهء امر به معروف و نهى از منکر, از طریق اقامهء حدود و اجراى احکامى که صاحب شریعت وضع کرده, و رد مظالم, و سرکوبى دشمنان, و بازداشتن اشرار و یارى اخیار مجریان این سیاست اختصاصا جانشینان پیامبران و ائمهء مهدیین اند. بدین گونه حق حکومت از آن انبیا و حکمااست. سیاست عامیه, ریاست بر جماعت است, چون ریاست امرا بر بلاد و شهرها, و ریاست دهگانان بر مردم دیه ها و ریاست سرداران بر سپاهیان و امثال آن. این سیاست عبارت است از معرفت طبقات مردم زیردست خود و شناخت حالات و انساب و صنایع و مذاهب و اخلاق ایشان, و نیز ترتیب مراتب و مراعات امور و رسیدگى به علل و اسباب کار جامعه و ایجاد اتحاد و عدالت در میان مردم, و نیز به کار داشتن هر یک در آن چه به خوبى از عهده برآید. سیاست خاصیه معرفت هر انسانى است به کیفیت تدبیر منزل و امر معیشت و مراعات امر خادمان و غلامان و فرزندان و ممالیک و اقرباى خود, و نیز طرز زیستن با همسایگان و هم نشین با یاران و قضاى حقوق ایشان و ترتیب کار و نظر در مصالح دنیا و آخرتشان. اما سیاست ذاتیه, معرفت هر انسانى است به خود و اخلاق خود و نیز توجه به کردار و گفتار خود, هنگام شهوت و غضب و خشنودى, و نگریستن در همهء کارهاى خویشتن.اما سیاست و اجتماع در هر حال, جز به وسیلهء یک نیروى فرمانروا ـکه به مثابهء سر است براى بدن1 پایدار نماند. سر رابط میان اعضا است که امر اعضاى دیگر را تدیبر مى کند, آن ها را به سویى که خیرشان در آن است سوق مى دهد.رعیت باید بشنود و اطاعت کند, زیرا ملک(امام) نسبت به رعیت, به منزلهء سرا است نسبت به جسد. و رعیت و سپاهیان چون دیگر اعضاى بدن اند که در صورتى امور انتظام پذیرد که هر کس وظیفهء خود را انجام دهد. و صلاح جمع و رستگارى همه در این است وبس.
در مورد خصال ملک گویند:نخستین خصلت ملک اخذ بیعت است از اتباع, و ترتیب مراتب خاص و عام, و گردآورى خراج و عشر و جزیه, و پرداختن ارزاق سپاهیان و حواشى, و حفظ ثغور و نگهدارى مملکت, و قبول صلح و سازش و هدایا از ملوک و روسا براى تالیف قلوب و ایجاد الفت و آن چه از این گونه خصال میان روسا و ملوک معمول باشد. اخوان مى گویند: دولت ها هم چون زندگان اند, به وجود مىآیند, به سن کمال مى رسند, و پیر مى شوند, و حکومت همواره از ملتى به ملت دیگر و از خاندانى به خاندان دیگر مى رسد. و این برحسب ادوار و قرانات فلکى است.36
اخوان الصفا را در سیاست و اداره کردن اهل(خاندان ) و اصحاب و رعیت سخن بسیاراست. آن ها سیاست خود را بر نظام وجود و نظام افلاک و نظام نفس و جسد و نظام قواى نفس و امثال آن بنامى نهند. نظریهء اخوان در این مباحث شبیه نظریهء فارابى است. در کتابتاریخ فلسفه در جهان اسلام به نقل از رسائل جسمانیهء طبیعیهء اخوان الصفا در باب سیاست چنینآمده است:بدان که جسد مورد سیاست است و نفس سیاست گر. پس هر نفسى که در سیاست جسدش آن چنا1که بایدرنج برد, سیاست خاندان و خادمان و غلامان نیز برایش امکان یابد. و هر کس بتواند خاندان خود را با سیرتى عادل اداره کند, مى تواند قبیله اى را اداره کند. و آن که بتواند قبیله اى را راه برد, مى تواند زمام سیاست مردم شهرى را به دست گیرد. و آن که براین کار توانا باشد, تواند که ناموس الهى را تدبیر کند. و آن که به تدبیر ناموس الهى قادر باشد, امکان صعود به عالم افلاک و پهنهء سماوات و جهان جاوید بیابد. و بدین طریق مزد عمل نیک خود را خواهدگرفت.

نتیجه
اخوان الصفا همهء آرا و سیاست خود را در رسائلشان آمیخته به الغاز و اشارات جاى داده اند و بیش تر مقصودشان از نگارش, تعلیم بوده است نه بحث عمیق, و در آن, علم را به تنجیم و سحر و عزائم آمیخته اند. و به نشر افکار ضد حکومتى پرداخته اند, و مردم را به کیش باطنى اسماعیلى فرا خوانده اند. کلامشان آمیزه اى است از فرهنگ ها و ادیان گوناگون, فلسفه شان مجموعه اى است از عقاید فیثاغورى و افلاطونى جدید که بدان رنگ شیعهء باطنى زده اند. و براى آن گروه از فلاسفهء اسلام که پس از ایشان آمدند راه آزاداندیشى در دین و سیاست را گشودند. چنان که در کتاب تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه هم آمده است که رسائل اخوان الصفا تاثیر زیادى بر متفکران اسلامى گذاشته بود و بیش تر متفکران مسلمان متاخر از غزالى و ابن سینا تا ملاصدرا آن ها را مى خواندند...
واستاد ذبیح الله صفا گوید:روش فلسفى فارابى را باید فى الحقیقه یک روش نو افلاطونى اسلامى نامید, و این همان روشى است که پیش از فارابى به وسیلهء کندى شروع شد و بعد از او از طرفى در آثار اخوان الصفا و از طرفى دیگر در کتب ابوعلى سینا به مرحلهء کمال رسید.37
و هم چنین از تاثیر رسائل در تشکیل سندیکاهاى صنعتى و فراماسونرى اروپا سخن به میان آمده است. چندان که فیلیب گوید:قدیمى ترین سخن که از گروه هاى سندیکاى اسلام به جا است, در رسالهء هشتم اخوان الصفا است که محتملا خود ایشان نیز قرمطى بوده اند. به گفتهء ماسینیون سندیکاهاى صنعتى از این جا به اروپا راه یافته و در تشکیل سندیکاهاى اروپایى و هم گروه فراماسون ها نفوذ فراوان داشته است.
فیلیپ تصریح کرده است که امام غزالى فیلسوف و متفکر اسلامى از نوشته هاى اخوان اثر گرفته است. چنان که با مقایسهء احیاء العلوم با رسائل اخوان این مطلب تایید مى شود.38
اخوان الصفا در پنهان کارى کامل به نشر عقاید خود پرداختند, ولى راه را گشودند تا مردم به شنیدن اقوال گوناگون خو بگیرند و روشن فکران دیگر بتوانند افکار کوبندهء خود را به طور علنى انتشار دهند.
________________________________________
پى نوشت ها:

1. على اصغر, حلبى, گزیدهء متن رسائل اخوان الصفا, سال 1360,ص5.
2 . همان,ص5.
3 . همان, ص7.
4 . همان, ص8.
5 . همان, ص8.
6 . حنا الفاخورى و خلیل الجر, تاریخ فلسفه در جهان اسلام, ترجمهء عبدالمحمد آیتى(انتشارات علمى - فرهنگى) ص192.
8 و 7 . حسینعلى, 1ممتحن, نهضت قرمطیان و بحثى در باب انجمن اخوان الصفا و خلان الوفا در ارتباط با آن(دانشگاه شهید بهشتى)ص165.
9 . حنا الفاخورى و خلیل الجر, همان, ص194.
10 . عبدالرفیع,حقیقت, نهضت هاى فکرى ایرانیان(از آغاز قرن چهارم تا پایان قرن ششم), شرکت مولفان و مترجمان ایران.ص384.
11 . حنا الفاخورى و خلیل الجر, همان, ص196.
12 . عبدالرفیع, 1حقیقت, همان, ص286 و 387.
13 . همان, ص388 و 389.
14 . یوحنا, قمیر, اخوان الصفا یا روشنفکران شیعه مذهب, ترجمهء محمدصادق سجادى (انتشارات فلسفه) ص29.
15 . حنا الفاخورى وجلیل الجر, ص199 و 200.
16 . على اصغر, حلبى, همان,ص29.
17 . یوحنا, قمیر, همان,ص16و17.
18 . حنا الفاخورى و خلیل الجر, همان, ص201.
19 . یوحنا, قمیر, همان, ص37.
20 . حسینعلى, ممتحن,همان, ص166.
21 . همان, ص174.
22 . همان, ص174.
23و24و 25 . یوحنا, قمیر, همان ص44.
26 . على اصغر, حلبى, همان, ص35.
27 . حنا الفاخورى و خلیل الجر, همان, ص227 و 228.
28 . یوحنا, قمیر, همان, ص50 و 51.
29 . همان ص52 و 53.
30 . همان, ص92.
31 . همان, ص55 و 56.
32 . على اصغر, حلبى, همان, ص60.
33 . یوحنا, قمیر, همان, ص76.
34 . على اصغر, حلبى, همان, ص70 و 71.
35 . حنا الفاخورى و خلیل الجر, همان, ص234.
36 . همان, ص236.
37 و 38 . حسینعلى, ممتحن, همان, ص193.

تبلیغات