آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده در این مقاله با اشاره به مطالب دکتر سروش در خصوص «ولایت باطنى و ولایت سیاسى» و تفکیک این دو مقوله از یکدیگر، ادله این مطلب را مورد نقد قرار داده است.

متن

آقاى عبدالکریم سروش در فروردین 1377، بحثى در مورد «ولایت باطنى و ولایت سیاسى» در ضمن یک سخنرانى مطرح و مطالبى را پیرامون تحریف ولایت باطنى و سیاسى و تفکیک آن‏دو از یکدیگر عنوان نموده و از جمله گفته است: «بنابراین على، در مقام رهبرى جامعه، على امام بود نه على ولى خدا. همین على به مردم مى‏گفت: «انى فى نفسى لست بفوق أن اخطى» من به خودى خود فوق خطا نیستم، ممکن است خطا بکنم، «فلاتکفوا عن مشورة بعدل او مقالة بحق». بنابراین از دادن مشورت عادلانه به من دریغ نورزید، سخن شما به‏کار من مى‏آید. وقتى امیرالمؤمنین‏علیه السلام این عبارت را مى‏فرمود، با مردم تعارف نمى‏کرد و مردم هم آن را تعارف تلقى نمى‏کردند.»

سخن در این است که چرا شخصى در هیأت یک اندیشمند فرهیخته براى به کرسى نشاندن نظریه موردپسند خویش، به گونه‏اى غیرمتناسب با روشهاى علمى به نصوص مورد اعتماد متشرعان دست مى‏یازد!؟ روش علمى استفاده از نصوص قرآن و نهج‏البلاغه این است که نص موردنظر به صورت کامل و با ملاحظه همه قرائن متصل و منفصل، عقلى و نقلى، از قبیل سیاق، شأن نزول و متعلقات آن، اعم از قیود و استثناها و نیز مسائل اعتقادى قطعى مرتبط با موضوع و فارغ از هرگونه پیش‏داورى مورد مداقه قرار مى‏گیرد. در غیر این صورت تحلیلگر از تفسیر به رأى و تحریف معنوى آن نصوص و یا تفکر التقاطى سر در مى‏آورد. متأسفانه آقاى سروش در نقل قولى که از امیرالمؤمنین‏علیه السلام نموده گرفتار این مشکل شده است. این مدعا از سه نظر قابل اثبات است:
اولاً: عبارت «من به خودى خود فوق خطا نیستم» به فرض آنکه ظهور در معصوم نبودن حضرت على‏علیه السلام داشته باشد در مقابل یکى از اصول مسلّم و قطعى اعتقادات شیعه، قرار مى‏گیرد، چراکه عصمت ائمه‏علیهم السلام به صورت مطلق در همه زمینه‏ها، چه در زمینه تبیین احکام شرعى و چه در زمینه مسائل سیاسى و اجتماعى، در جاى خود با ادله قطعى ثابت است؛ بنابراین ظاهر آن روایت، بر فرض صحت سند آن، حجت نیست و باید تأویل شود.
ثانیاً: سخن حضرت على‏علیه السلام به صورت ناقص و بدون در نظر گرفتن صدر و ذیل آن نقل و تفسیر به رأى شده است. اصل سخن امیرالمؤمنین‏علیه السلام در خطبه 216 نهج‏البلاغه قرار دارد که حضرت آن را در صفین ایراد نموده‏اند، در اثناى این خطبه مردى از اصحاب ضمن گفتارى طولانى حضرتش را ثناى فراوان گفته و پیروى و گوش به فرمان بودنش را متذکر مى‏گردد و به خیال خود مولا را پاسخى شایسته مى‏گوید. در اینجاست که حضرت سخن خویش را پیرامون تواضع در مقابل پروردگار و اجتناب حاکمان از شنیدن سخنان چاپلوسانه پیگیرى مى‏نمایند و مردم را نیز از انجام رفتارى که بعضاً با حاکمان متکبّر و جبّار داشته‏اند نسبت به حاکم اسلامى برحذر مى‏دارند و در ادامه بلافاصله براى دفع توهم نفى عصمت از خویش این امکان را با جمله استثنائیه نفى مى‏فرمایند: «اِلّا أن یکفى اللَّه من نفسى ما هو أملک به منى» یعنى «مگر اینکه خداوند مرا در برابر خویشتن خویشم کفایت کند که او بیش از خود من قلمرو هستیم را مالک مى‏باشد.» به عبارت دیگر حضرت با این تعبیر یکى از زیباترین مظاهر توحید افعالى را رقم زده و صریحاً بیان فرموده‏اند که: «اگر لطف خدا شامل حال بنده‏اش نگردد هیچ‏کس نمى‏تواند فى نفسه و با استقلال خود را از خطا و لغزش مصونیت بخشد.»
ثالثاً: با مراجعه به سخنان حضرت امیرعلیه السلام در خطبه‏ها، نامه‏ها و کلمات قصار مى‏توان نمونه‏هاى فراوانى را یافت که اگر فرض کنیم سخن حضرت در خطبه 216 مبهم و دوپهلو است، ابهام آن را به طور کامل برطرف مى‏سازد از جمله:
الف) نهج‏البلاغه (خطبه 205): در این خطبه امیرالمؤمنین‏علیه السلام در پاسخ به طلحه و زبیر، که آن حضرت را به بهانه عدم مشورت با آنان و اینکه از نیرویشان بهره نمى‏برد، مورد انتقاد قرار دادند و فرمودند: «به خدا سوگند نه مرا به خلافت میلى است و نه به زمامدارى نیازى، این شما بودید که مرا بدان خواندید و با اصرار بر کرسى خلافت نشاندید و چون خلافت به من رسید از کتاب خدا قوانینى که براى ما نهاده و ما را به حکمرانى براساس آن فرمان داده، با نگاهى ژرف پیروى نمودم و نیز از سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم الگو گرفتم. چنین بود که به رأى شما و دیگران نیازى نداشتم، در این میان حکمى پیش نیامد که آن را ندانم، تا با شما و برادران مسلمانم مشورت کنم و اگر چنین بود، از شما و غیرشما رویگردان نبودم.»
ب) نهج‏البلاغه (خطبه 4): در این خطبه حضرت مى‏فرمایند: «من از زمانى که حق را یافته‏ام در آن تردید نکرده‏ام.»
ج) نهج‏البلاغه (حکمت 185): حضرت در صدر این سخن لغزشهاى عمومى (کذب) و در ذیل آن خطاهاى غیرعمدى را به طور کلى و در همه احوال از خود نفى مى‏کنند. واضح است که این تعبیر دیگرى از عصمت مى‏باشد زیرا جز معصوم هیچ کس نمى‏تواند هرگونه لغزش عمدى و غیرعمدى را به طور کلى به‏طور قاطع از خودش نفى کند.
د) نهج‏البلاغه (خطبه 192): در این خطبه نیز امام‏علیه السلام مى‏فرمایند: «هرگز (پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم)، دروغى را در گفتارم نیافت و اشتباهى را در کردارم پیدا ننمود.»
آقاى سروش براى اثبات نادرستى نظریه «سیاست ما عین دیانت ماست» به این مطلب اشاره مى‏کند که این طرز تفکر برخاسته از درآمیختن دو مفهوم از ولایت است:
دیده مى‏شود که درآمیختن مفهوم ولایت باطنى با امامت و ریاست ظاهرى چه ابهامات و مغالطاتى براى تئورى سیاسى پدید آورده است. ما باید امروز این مفاهیم را از یکدیگر تفکیک کنیم. ... ولایت فقیه هیچ حظى از ولایت عرفانى و معنوى ندارد و تنها اشتراک لفظ باعث شده است تا گروهى این ولایت را (که به معنى ریاست و زعامت است) با آن ولایت (که در خور و مخصوص اولیاءاللَّه و خواص درگاه اوست) درآمیزند.
در امر تفکیک ولایت باطنى از ولایت سیاسى نوعى مغالطه مشاهده مى‏شود. به این معنى که اگر چه بین آن دو مقوله از حیث مفهوم ذهنى تباین و تغایر قطعى هست ولى اجتماع آن دو در یک مصداق خارجى هیچ استبعادى ندارد. مثلاً اگر گفته شود زید شاعر، فقیه و طبیب است هیچ‏گونه استحاله‏اى رخ نداده و مى‏توانیم آثار متناسب با هریک از عناوین مذکور را بر آن شخص واحد، در خارج باز کنیم، زیرا همه آن عناوین اتحاد خارجى دارند و هیچ تغایرى جز در عالم مفهوم و ذهن در بین نیست.
در نظریه امامت، از دیدگاه پیروان مکتب اهل البیت‏علیهم السلام، مسأله از این قرار است که امام معصوم هم واسطه فیض و واجد جمیع کمالات یک انسان کامل است، و هم زعیم سیاسى و فرمانده نظامى است، و در عین حال مرجع تبیین معارف و احکام الهى و نیز الگوى نمونه تربیتى و خلاصه حجت خدا در همه زمینه‏هایى است که سزاوار پوشیدن جامه فخیم ولایت الهى است. ولایت او عام و مطلق است و تبعیت مردم از او در همه زمینه‏ها واجب. همه اینها از نصوص قرآنى و حدیثى، به وضوح استفاده مى‏شود. گرچه بین این ویژگى‏ها تمایز مفهومى وجود دارد.
نصوصى مانند: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» و «أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» بیانگر این مدعاست. در نصوص مذکور ولایت امام معصوم در طول ولایت حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله وسلم و آن نیز در طول ولایت‏اللَّه قرار دارد و فرقى میان این سه نوع ولایت از نظر شمول و اطلاق نیست. گرچه از نظر کنه و جوهر تفاوت ذاتى دارند چراکه ولایت الهى بالاستقلال، ذاتى و وجوبى است اما ولایت پیامبر و امام بالافاضه، غیرى و امکانى است.
وجوب تبعیت محض از رسول‏اللَّه‏صلى الله علیه وآله وسلم است براساس: «النَّبِیُّ أَوْلَى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ». ولایت مزبور نه تنها در امور باطنى که در امور سیاسى نیز جارى و سارى است. ائمه معصومین‏علیهم السلام هم به حکم ادله امامتشان داراى چنین ولایتى هستند. از جمله در خطبه غدیریه آمده است که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «ألست اولى بکم من انفسکم، فقالوا بلى، فقال: من کنت مولاه فهذا على مولاه».
اشاره‏
1. نویسنده محترم نکات خوبى را در نحوه برداشت از متون دینى تذکر داده‏اند، از جمله لزوم جامع‏نگرى و ملاحظه صدر و ذیل کلام و جمع بین ادله. استنادات ایشان به فقراتى از نهج‏البلاغه براى اثبات عصمت على‏علیه السلام از نگاه خود ایشان نیز خوب است. تنها یک مورد است که چندان مناسب نیست، آنچه در خطبه 4 آمده است (من از زمانى که حق را یافته‏ام در آن تردید نکرده‏ام.»)، دلالتى بر نفى خطا و اشتباه ندارد.
2. در مسأله تفکیک ولایت باطنى از ولایت سیاسى، آقاى سروش مدعى این نشد که امکان جمع بین آن دو وجود ندارد، بلکه مى‏خواهد بگوید بر اثر خلط این دو مفهوم ابهامات و مغالطاتى رخ داده است. لذا بخشى از نقد نویسنده محترم بر این گفته آقاى سروش از قبیل توضیح واضحات و مقبولات است و نه نقد. یعنى چیزى را گفته‏اند که خود گوینده نیز قبول دارد و آن تفکیک دو مفهوم در عین امکان وحدت مصداق ولایت باطنى و ولایت سیاسى است. اما همه سخن بر سر تحقق خارجى چنین اتحادى است. آقاى سروش منکر آن است و جمع شدن ولایت باطنى و ولایت سیاسى را در کسانى مانند پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و على‏علیه السلام از باب اتفاق و همزیستى دین و دنیا مى‏داند و نه دینى شدن حکومت به معناى تعیین حاکم از ناحیه خدا. در اینجاست که عمومات و اطلاقات ادله و نصوص دینى که اثبات‏کننده ولایت سیاسى براى امامان معصوم‏علیهم السلام است، سخن آقاى سروش را ابطال مى‏کنند، هرچند آنچه در این مقاله آمده تنها گوشه‏اى از نصوص و ادله است و مهمتر از ادله نقلى، ادله عقلى‏اى هستند که به طور قاطع‏تر و همه‏فهم‏ترى ولایت سیاسى را براى کسى که داراى ولایت دینى (و نه الزاماً باطنى) است، به اثبات مى‏رساند.
کیهان، 27/6/79

تبلیغات